رمان دروغ محض پارت 11

3.6
(5)

سرشو عقب کشید و با کنار زدن چند تار مویی که افتاده بود رو چشمم ، خیره به جفت چشام گفت :

_ تو چی دوس داری؟! …
دروغ بوده باشن یا حقیقت؟.

آب دهنمو به زحمت قورت دادم و لب زدم :

+ من ، من بهت حق میدم که بخوای دنبال بازی توو یه فیلم دیگه باشی ولی …
ولی جورج آخه من …

پرید بین حرفم و جدی گفت :

_ نه ، نشد دیگه …
مغلطه نکن و حاشیه هم نرو …
رک و راست حرفی که توو دلته رو بم بگو !.

لبامو رو هم فشردم و بعد کلی دل دل کردن ، نفسمو محکم بیرون فرستادم و تیر خلاصو زدم :

+ من دوست ندارم تو بدون من توو یه فیلم بازی کنی !..
میدونم خیلی خودخواهیه ولی …
ولی ازت میخوام تا وقتی که من کارم توو این فیلم تموم شه ، منتظرم وایسی … .

ابرویی بالا انداخت و با کمی مکث ، گفت :

_ امم ، خب …
چرا همزمان که توو این فیلم داری بازی میکنی ، نمیای توو فیلمی که من قراره بازی کنم؟! … .
پیترو اتفاقا بم گفت به یه بازیگر دیگه هم احتیاج داره !.
بیا و باهم توو این فیلم بترکونیم … .

آهی کشیدم و محزون گفتم :

+ نمیتونم ، نمیشه ! … .

پوزخندی زد و با اخم ریزی که رو پیشونیش جاخشک کرده بود ، سرد و تلخ گفت :

_ نمیشه یا نمیخوای؟! … .

زبونی رو لبام کشیدم و با کمی تامل ، گفتم :

+ منظورت چیه؟! … .

اخمش غلیظ تر شد و با فشردن پهلوهام ؛ از لای دوندونای چفت شدشد ، غرید :

_ از روزی که اون پسره ، اسمش چی بود؟! …
آهاااا ، امیرعلی !.
از روزی که اون اومده و شده جایگزینم تو فیلم ، توو ذهنتم شده جایگزین من … .

با دهنی وا بهش زل زدم ، بعد از چند لحظه با بهت و حیرت لب زدم :

+ ک ، کی همچین چیزی گفته؟! … .

پوزخند صداداری زد و با بالا انداختن سرش ، حاضر جواب گفت :

_ کلاغا خبر آوردن ! … .

چشامو ریز کردم ، ازم فاصله گرفت که زودی بازوشو گرفتم و جدی و پرتحکم لب تر کردم :

+ جوووورج ! … .

بازوشو با عصبانیت از دستم بیرون کشید و خشمگین فریاد کشید :

_ اسم منو به زبونت نیاااار …
امروز اومدم اینجا تا فقط از یه چیز مطمعن شم و شدم ! …

شونه ای بالا انداخت و سرد و بی احساس ادامه داد :

_ دیگه اینجا جای من نیست … .

برگشت و خواست از حموم بیرون بزنه که زودی سد راهش شدم و عصبی گفتم :

+ از چه چیزی میخواستی اطمینان پیدا کنی؛هآاااا؟! …

زبونشو تو دهنش چرخوند و با یه نگاه سرسری انداختن به سرتاپام ، گفت :

_ بی اهمیت شدنم توو قلب و فکرت ..‌. .

و بعد جلوی چشای بهت زدم ، منو کنار زد و از حموم خارج شد … .

**دو هفته بعد**

سر دو هفته همه چیز تغییر کرد …
پروفامون که ست کرده بودیم و عوض کرد ، بیوگرافیاشو توو تمومه پیامرسانا تغییر داد ‌… .
اون جورجی که میشناختم ، تبدیل شد به یه پسر بد … .
اصلا بی احساس شده ، بی احساس و سرد !.
خیره به صفحه ی موبایلم ، پوزخند سردی زدم ..
سرم ترکیده بود از بس فکر کرده بودم ، برنامه هامو بستم و رفتم توو آهنگام..
یه آهنگ گذاشتم پلی شه و بیحال ولو شدم رو تخت ..:

” هنوزم کلی ، اشتباه مونده..
که نکردیم باهم؛واسمون زوده !.
چشمات مثِ:”نور فانوسه!”
سورپرایزام برا طُ .. همیشه مخصوصه:).
خوبیارو طُ جمع کن!..
بزا مالِ من شه؛بداش…
تاس های زندگیم؛قبل تو جفت شیش نداشت!..
من واست نمیخونم ، ولی خودتی مخاطباش..:/
با طُ .. همه چی خوبه🙂🚶🏿‍♀️
چشمات 👀 مثِّ یه نوره!..💡🖕🏿
دردووو؛غمو میشوره😓✨
چشمااااات … .😅💔
خونهههه؛بی طُ .. زندونه🚶🏿‍♀️🖤
حالهههه؛منِ دیوونه😏💤
بی طُ..بده؛داغونههه..😪🎶
چشمااااات..🔒🖤
بزا همه بگن:”اشتباهه”..
من که بها نمیدم!.
من فقط؛طُ رو میبینم
نمیشنوم چی میگن
عمدا به تو من میبازم
بِ هرچی هستی؛مینازم..
طُ فقط بمون و ..
منم ، حالتو میسازم!..
با طُ..همه چی خوبه🤝😪
چشمااات؛مثِ یه..نوره😅🌅
دردووو ، غمو میشوره!..😪🤗
چشماااات..💢🌈
خونههه؛بی تو زندونه..🏚🙃
حالهههه ، منه دیوونه !.😓🖤
بی طُ؛بده داغونه … .☯️❇
چشماااات!…🙂🚶🏿‍♀️🖕🏿

(سارن_مخاطب)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها