پارت 85 رمان نیستی 1

۵ دیدگاه
  منتظر بهم خیره مونده بود قلبم بی مهابا یه سینه ام میکوبید دنده رو عوض کردم و با اخرین سرعت شروع به حرکت کردم از گوشه ی چشم حرکاتش…

پارت 84 رمان نیستی 1

۸ دیدگاه
      محمد با عصبانیت ترمز زد که کمی به سمت جلو متمایل شدم   انگشت اشاره اش و به سمت خودش روی سینه اش گزاشت و گفت: من…

پارت 83 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      محمد: بسه دیگه تمومش کن این ابغوره گرفتنات و   بی توجه بهش به گریه ام ادامه دادم   محمد عصبی با صدای بلندی گفت   محمد:…

پارت 82 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      ده دقیقه ای میشد که بابا و محمد با هم صحبت میکردن و من غرق در افکار خودم منتظر سرنوشتی نا معلوم بودم   بلاخره صحبت های…

پارت 81 رمان نیستی 1

۴ دیدگاه
    بلاخره بابا پیداش شد   کنار هم صبحانه خوردیم انگار اخرین صبحانه ای بود که کنار خانوادم میخوردم   لحظه ی خدا حافظی همه جلو در ایستاده بودن…

پارت 80 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    با بی حالی از حموم خارج شدم   از چند روز قبل چمدونم بسته بودم نگاهی بهش انداختم و شروع کردم به خشک کردن موهام   هرمس: حق…

پارت 79 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    مکالمه ی بابا و محمد در مورد درمان من ادامه داشت   اما من به خاطر ترسی که وجودم و فرا گرفته بود هیچکدوم از حرفاشون و متوجه…

پارت 78 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  از جا بلند شدم مقابل اینه ایستادم   چقدر پوست کلفت شده بودم دیگه از تنهایی نمیترسیم   شاید عادت کرده بودم به این اتفاقا   با این فکر…

پارت 77 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    با دست قطره های اب و شایدم اشک هام و پاک کردم تهمینه: محمد؟ چرا، چرا باید این کارو بکنه هرمس: خود محمد نه، یکی شبیه محمد تهمینه:…

پارت 76 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  همینطور که سعی بر مهار کردن بغضم داشتم گفتم هیچی تیرداد به سمتم اومد و گفت: با هیچی اینطوری خونی مالی شدی   گیج گفتم: چی؟؟   بابا هم…

پارت 75 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      اروم چشم هام و باز کردم من کجا بودم   کم کم ذهنم شروع به آنالیز کرد گم شدن هرمس، صدا از اتاقک و بعدش…   خیلی…

پارت 74 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم و خودم و به محمد رسوندم   وشونه به شونه ی محمد به بقیه نزدیک میشدیم لشوره و از همون فاصله توی چشم های بابا…

پارت 73 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  به چشم های اشکیه تهمینه نگاه کردم   محمد: نگران نباش حالش خوب میشه عفریته میتونه حالشو خوب کنه   تهمینه بدون هیچ حرفی فقط حق حق میکرد  …

پارت 72 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  بعد از تکمیل اعضای لشکرم وارد اتاق شدم   بوی خون بینیم و میسوزوند   بغیر از صدای پام و صدای شر شر شیر اب حموم صدای دیگه ای…

پارت 71 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  با صدای جیغ همه ساکت شدن و به سمت خونه خیره شدن   رخساره: صدای کی بود؟   خشایار: صدای تهمینه بود؟   با شنیدن این جمله مثل برق…