پارت 71 رمان نیستی 1

3.6
(8)

 

با صدای جیغ همه ساکت شدن و به سمت خونه خیره شدن

 

رخساره: صدای کی بود؟

 

خشایار: صدای تهمینه بود؟

 

با شنیدن این جمله مثل برق گرفته ها به سمت خونه دویدم انگار بقیه هم تازه به خودشون اومده بودن

 

خونه ی خیلی بزرگی بود و هفت، هشتا اتاق میخورد

 

تند تند در اتاق هارو و باز میکردم کیومرث و تیرداد هم مثل من هول کرده بودن

 

زراتشت گفته بود علی به هرمس حمله میکنه ولی فکر نمیکردم با اون توافقی که کردیم باز هم بخواد به تهمینه اسیب بزنه

 

سریع دستگیره ی اتاق بعدی و باز کردم با صحنه ای که دیدم خشکم زد…

 

………….

 

 

تمام اتاق و خون گرفته بود

 

خون همینطور روی زمین جاری بود

 

در حموم باز بود رد دست ها روی در و دیوار گواه بد میداد

 

صدای شر شر اب قلبم و بهم میفشرد صدای قدم هایی که از پشت سر میومد منو به خودم اورد همه درحال نزدیک شدن بهم بودن کیومرث زود تر از بقیه خودش و بهم رسوند و مقابلم ایستاد

 

با صدای لرزون و ارومی گفت: اینجاست

 

قلبم که بی مهابا به سینه ام میکوبید و اروم کردم و گفت: بقیه رو از اینجا دور کن

 

کیومرث: میخوام برم پیش تهمینه

 

محمد: فقط بقیه رو از اینجا دور کن

 

بعد گفتن این جمله چشم هام و بستم و سراج الدین و زراتشت و خشاش و صدا زدم

 

به ثانیه نکشید که حضورشون و کنارم احساس کردم

 

مطمعن بودم با جن های وحشی قراره در بیوفتم به همین خاطر به همشون دستور دادم هر کدوم صد نفر از قبیله اشون و صدا کنن

 

….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x