پارت 70 رمان نیستی 1 3.4 (7)2 سال پیشبدون دیدگاهدو روزی میشد نه خبری از طرف تهمینه بهم رسیده بود نه پدرش هر از چند گاهی به وسیله خورشید از حال و روزش خبر میگرفتم و بیخبر بیخبرم نبودم…
پارت 69 رمان نیستی 1 3.8 (5)2 سال پیشبدون دیدگاه با شک لبخندی بهش زدم و به سورنا که توی سکوت بهم نگاه میکرد نگاه کردم محمد: تو چطوری سورنا کارو بار خوبه سورنا: خوبه علی: خوبه چیه باید…
پارت 68 رمان نیستی 1 3.5 (4)2 سال پیشبدون دیدگاهبعد از خوردن صبحانه از جا بلند شدم بعد از تشکر محمد: ممنونم بابت مخمون نوازی خیلی خوبتون خیلی شرمنده اسباب زحمتون شدم مادر تهمینه: خواهش میکنم تو…
پارت 67 رمان نیستی 1 3.4 (8)2 سال پیشبدون دیدگاه…….. با حس گرفتگی تو تنم از خواب بیدار شدم دیشب به سختی خوابیده بودم و به شدت خسته بودم هنوز حالم مصاعد نشده بود بیماری و هنوزم تو بدنم…
پارت 66 رمان نیستی 1 4.4 (5)2 سال پیشبدون دیدگاه پدر تهمینه: هر کاری لازمه بکن هر چیزی هم که نیازه بگو مهیا میکنم برات محمد: فقط برای چهل روز باید ببرمش جایی که هیچ ادمی سکونت نداره…
پارت 65 رمان نیستی 1 4.3 (10)2 سال پیشبدون دیدگاه ༺از زبان محمد༻ حالم از خودم بهم میخورد که میخواستم یه دختر و از پدرش دور کنم مطمعن بودم این مرد اینقدر عاشق دخترش هست که حاظره برای…
پارت 64 رمان نیستی 1 4 (8)2 سال پیشبدون دیدگاه بابا دو دستش و قاب صورتم کرد و اشک هام و پاک کرد تیرداد پتویی که روی زمین افتاده بود و دورم گرفتم در همون حین بابا بوسه ای…
پارت 63 رمان نیستی 1 4 (4)2 سال پیشبدون دیدگاهعمرا درو باز میکردم با چه رویی تو چشم های بابا نگاه میکردم مهم نبود کیومرث و تیرداد چطور بابا رو اروم میکردن فقط میدونستم دیگه نمیتونم تو چشم های…
پارت 62 رمان نیستی 1 4 (4)2 سال پیشبدون دیدگاه با چشم های گرد شده به بابا زل زده بودم سعی کردم از جا بلند بشم اما وزن سنگین هرمس مانع بلند شدنم میشد هرمس هنوز متوجه ی بابا…
پارت 61 رمان نیستی 1 4.8 (4)2 سال پیشبدون دیدگاه هرمس لبخند دندون نمایی زد دستش و نوازش گونه روی گونه ام کشید دستش و کشیدم و دوتایی روی تخت نشستیم تهمینه: فهمیدی محمد مرخص شد هرمس: اره تهمینه:…
پارت 60 رمان نیستی 1 4.2 (5)2 سال پیشبدون دیدگاه چند روزی بود که پام و از خونه بیرون نزاشته بودم میترسیدم که بازم علی بیاد سروقتم محمد هم هر روز زنگ میزد و گلایه میکرد که چرا نمیرم…
پارت 59 رمان نیستی 1 4.3 (4)2 سال پیشبدون دیدگاه تهمینه: روحشون شاد محمد: ممنون تهمینه: چیشد؟ محمد: چی چیشد تهمینه: مادرت چیشد که فوت شدن محمد: بیماری قلبی داشت خیلی سعی کردم نجاتش بدم اما… سرش و پایین…
پارت 58 رمان نیستی 1 4.5 (2)2 سال پیشبدون دیدگاه به سمت مامان رفتم، سر مامان روی سینه ام نشست صورت مامان و بین دست هام گرفتم تهمینه: مامان جونم تروخدا گریه نکن تیرداد برمیگرده مامان همینطور که گریه…
پارت 57 رمان نیستی 1 4.5 (6)2 سال پیشبدون دیدگاه … با خوشحالی از اتاق تیرداد بیرون زدم پر انرژی به سمت بابا بزرگ رفتم و یه ماچ ابدار از لپش گرفتم بابا بزرگ: تیرداد…
پارت 56 رمان نیستی 1 5.2 (5)2 سال پیش۱ دیدگاه اما به غیر از من کسه دیگه ای داخل اتاق نبود لب هام و تر کردم و اب دهنم و قرت دادم اروم قدمی به عقب برداشتم میدونستم باید…