پارت 24 رمان نیستی 1 4.4 (12)

۴ دیدگاه
    پوزخندی زدم و با تمسخر به محمد نگاه کردم من همه چیم و از دست دادم بکارتم و احساسات دخترونه ام و شوق به زندگی کردن و ،قلبم…

پارت 23 رمان نیستی 1 5.6 (5)

۴ دیدگاه
    با چشم های گرد شده و متعجب بهش نگاه میکردم این ادم از همه چیز خبر داشت ،نفس توی سینه ام حبس شده بود کیومرث مثل اتش فشان…

پارت 22رمان نیستی1 4.7 (10)

۱۰ دیدگاه
توی سکوت به صورتش نگاه میکردم به قدری انرژی بالایی داشت که گرمایی که از بدنش خارج میشد و حس میکردم خودم و جمع و جور کردم و با زحمت…

پارت21 رمان نیستی1 5 (6)

۲۰ دیدگاه
توی سکوت بهش نگاه کردم بغض گلوم و گرفته بود باورم نمیشد  هرمس زن و بچه داشته باشه دلم میخواست همه ی دنیا رو به فحش بکشم دلم میخواست کله…

پارت 19رمان نیستی 1 5.9 (7)

۴ دیدگاه
با سرعت به سمت ته باغ دویدم قلبم به شدت به سینه ام میکوبید از نگرانی نفسم با لرز از دهن و بینیم خارج میشد دست و پام سست شده…

پارت 18رمان نیستی1 5.4 (7)

۲۳ دیدگاه
    حرفم و زدم و به سمت اتاق حرکت کردم دراز کشیدم و هرمس و روی شکمم گزاشتم  تهمبنه :نباید اون کارو میکردی  هرمس بدون اینکه منقارش تکون بخوره…

پارت 17رمان نیستی 1 5 (6)

۲ دیدگاه
    تیرداد با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو محکم به هم کوبید روی تخت نشستم و به نقطه نامعلومی زل زدم بعد از اینکه لباس پوشیدم…

پارت 16رمان نیستی 1 4.8 (12)

۶ دیدگاه
    داخل طویله پریدم و گفتم :نخیرم اینو کسی حق نداره بکشه کیومرث:مگه بهت نگفتم تو دست و پا نباش اخم کردم و به سمت هرمس رفتم و گردنش…

پارت 15رمان نیستی 1 4.6 (10)

۶ دیدگاه
نفس عمیقی کشیدم و سرم و به نشونه ی تاسف تکون دادم بعد نگاهی به عمو شاهپور کردم که زیر لب کلاغ و فحش و نفرین میکرد به قیافه اش…

پارت14رمان نیستی1 5 (11)

۲۰ دیدگاه
    مدتی گذشت که صدای فریادی و شنیدم نفهمیدم چی شد فقط هرمس ودیدم که از آن به سمت جلو خیز برداشت صدای عمو شنیدم که گفت: برو گمشو…

پارت 13رمان نیستی1 4.7 (11)

۱۲ دیدگاه
Author Tahmineh💚.. خوب اینم پارتی که قولش و داده بودم نوش جونتون♥️…   خسرو:نترس چیزی نشده حتما دایی اینو اورده اینجا که موش هارو بگیره از ترس نفس نفس میزدم…

پارت 12رمان نیستی 1 4.6 (13)

۴۹ دیدگاه
  تهمینه:من صبح بیدار شدم کنارم بود من کاری نکردم من چه بخوام چه نخوام اون کار خودش و می‌کنه حتی علی هم زورش به هرمس نرسید فاطمه :چرا رفتن…

پارت 11 رمان نیستی 1 4.3 (17)

۴۴ دیدگاه
به دستم نگاه کردم تهمینه :نمیدونم هرمس به دستم مالید کیومرث سریع بازوم و گرفت و از اتاق خارج شد علی ساک به دست داشت از خونه خارج میشد که…