پوزخندی زدم و با تمسخر به محمد نگاه کردم
من همه چیم و از دست دادم بکارتم و احساسات دخترونه ام و شوق به زندگی کردن و ،قلبم و ، و از همه بی ارزش تر ؛حالا جونم و
با چیز هایی که توی این چند وقت دیده بودم مطمئن بودم که میمیرم اما نگرانیم بیشتر روی هورس و هامون بود اون دوتا کوچولوی بازیگوش نباید صدمه می دیدند با اینکه پدرشون باهام بد کرده بود اما نمی خواستم آسیبی بهشون بخوره
توی افکار خودم غرق بودم و دنبال یه راه حل بودم برای نجات هورس و هامون محمد دفتری مقابل صورتم گرفت و گفت: تو واقعاً آدم عجیبی هستی
نگاه بی احساس مو به صورتش انداختم به همون دو تیله ی مشکی که نگرانی توش موج میزد
دفتر او از دستش گرفتم و منتظر نگاهش کردم
محمد :ازت میخوام که هرمس و توی این دفتر برام بکشی اینم مداد رنگی اگه دوست داری میتونی از مداد شمعی هم استفاده کنی
تهمینه :چرا
محمد :چون میخوام بدونم هرمس از دید تو به چه شکله
نگاهی به صورت مات و سرد هرمس انداختم نفسم و با آه بیرون فوت کردم و شروه به کشیدن کردم اما فقط از مداد مشکلی و سفید استفاده کردم تو طول زمانی که داشتم هرمس و میکشیدم محمد هم درگیر کشیدن موجود زشتی بود
کارم که تموم شد به حرکات دست های محمد روی کاغذ نکاه کردم که ماهرانه تکون میخورد با صدای ارومی گفتم :چی میکشی ؟!
لبشو به دندون گرفت و گفت :هرمس
و بعد بی توجه به من دوباره شروع به کشیدن کرد هر از چند گاهی مداد و لای انگشت هاش میچرخوند و به طرح روی کاغذ نگاه میکرد بیشتر از یک ساعت اقا درگیر کشیدن اون موجود زشت بود که ادعا داشت هرمسه هر چند که من شک داشتم
بلاخره کارش تموم شد و به طرح من نگاهی انداخت
محمد :واو از دید تو چه زیباست معلومه دوست نداره به چشمت زشت دیده بشه
لبخند تلخی روی لبم نقش بست
محمد : اینطوری که من میبینم و حس میکنم هرمس تعصب خاصی رو تو داره چند سوال ازت دارم که باید صادقانه جواب بدی اگه صادقانه جواب ندی…
مکثی کرد و گفت : هیچ اتفاقی نمیوفته فقط دروغ گفتی، و دروغ گو هم دشمن خداست
دستم و زیر چونه ام گزاشتم و بی حوصله نگاهش کردم که ادامه داد : سوال اول هرمس به تو هدیه ای داده ؟!
تغیری تو ژسم ایجاد نکردم فقط ابرو بالا انداختم و سوالی نگاهش کردم
محمد :یعنی کادویی ، هدیه ای چیزی بهت نداده ؟!
دستم و از زیر چونه ام برداشتم و با صراحت گفتم :نـــه
محمد :پس اون انگشتر توی دستت چی میگه ؟!
سریع دستم و روی انگشتر یاقوت سرخم گزاشتم و گفتم: خودم پیداش کردم
محمد :نه تو اون و پیدا نکردی با کمال هوشیاری برداشتیش اگه این انگشتر و از اون کلبه برنمیداشتی هرمس تا اینجا دنبالت نمیومد
گیج و سردرگم نگاهم و به اطراف چرخوندم و گفتم :چه ربطی داره ؟
محمد :ربطش اونجاست دختر خانوم که هرمس با اون انگشتر از تو خواستگاری کرده و تو با برداشتن اون انگشتر پیشنهادش و قبول کردی یه جورایی تو الان زن دوم هرمس محسوب میشی
….😱😱😱😱
یا خدااااا😂🤣🤣🤣
😂😂🏃🕳️
میشه زودتر پارت بعد بزاریییی
بله هانی تو پارت امشب ساعت پارت گزاری و هم مشخص میکنم♥️…