پارت 20رمان نیستی1

4.3
(10)

 

 

از ترس بی هوش شدم و تو اغوش شخص ولو شدم ….

با صدای خر خر نفس های کسی پشت گوشم چشم هام و باز کردم و از پشت پلک صورت سرد و بی احساس هرمس و دیدم اونقدر بی حال بودم که دوباره پلک هام و روی هم گزاشتم

لمس دست هرمس روی موهام و حس کردم چشم هام و باز کردم و با صدایی که از ته چاه میومد گفتم : هرمس مهدا …

نزاشت جمله ام و کامل کنم و گفت :حالش خوبه

نفس عمیقی کشیدم و به اطراف نگاهی کردم

توی یه صحرا بودیم سریع تو جام نشستم و به اطراف نگاهی کردم

تهمینه:هرمس ما کجاییم

هرمس چیزی نگفت تا چشم کار میکرد شن و خاک بود نه درختی نه ابادی هیچی از این هیچی سر گیجه گرفته بودم با ترس به هرمس نگاهی کردم با قدم های ارومی شروع به راه رفتن کرد

تهمینه :کجا میری ؟ ما کجاییم ؟من چطوری اومدم اینجا ؟

هرمس اما بی توجه به من به سمتی حرکت میکرد از من چندقدمی دور شده بود که سریع از جا بلند شدم و به سمتش دویدم

با اون بودن بهتر از تنها موندن بود نمیدونم چقدر راه رفتیم اما به خرابه ای رسیدیم دیوار های کاه گلی و ترک خورده با اینکه دهنم خشک شده بود اما سعی کردم اب دهنم و قورت بدم به خاطر گرما سرگیجه داشتم و هر از چند گاهی چشم هام سیاهی میرفت هرمس به سمت خرابه حرکت کرد و وارد خرابه شد با تردید پشت سرش راه افتادم

با چیزی که میدیدم چشم هام چهار تا شد با دهن باز به هرمس که گوشه ای نشسته بود نگاه کردم

هرمس از گوشه ی چشم نگاهی بهم انداخت تو جام میخکوب شده بودم که دو بچه جن با سرو صدا به سمتم اومدن و شروع به بازی کردن اون یکی سعی داشت یکی دیگه رو بگیره یه جن دیگه هم بود چشم های قرمز با موهای بلند قرمز که تا کمرش میرسید بدنش سرخ و پر از موهای قرمز بود با چشم های گرد و موژه های بلند قرمز زل زده بود بهم

ازنگاه کردن به من دست برداشت و به سمتی رفت چند کاسه چوبی جلوش گزاشت و چند چیزو باهم داشت مخلوط میکرد از اون چند چیز فقط اب و تشخیص دادم

بعد از اینکه همه ی اون مواد و با هم مخلوط کرد داخل کاسه های چوبی ریخت و از جا بلند شد اول به سمت هرمس رفت کاسه ای به سمتش گرفت و با صدای بم و کلفتی گفت :تأکل (بخور)

هرمس بدون هیچ حرفی ظرف و گرفت و سر کشید

اروم به سمتم اومد اول ظرف و به سمتم گرفت و بعد با دست دیگه اش به قسمتی از خرابه اشاره کرد و گفت :اجلس هناک و تناول الطعم (بشین اونجا و بخور)

همینطور که با تعجب به صورتش زل زده بودم کاسه رو ازش گرفتم از من دور شد و رو به 2 بچه گفت :انه وقت الاکل (وقت خوردنه)

2بچه که زیادی شیطون بودن به سمت اون جن رفتن یک ظرف مقابلشون قرار گرفت 2تایی با شیطنت یه سرو کله ی هم میکوبیدن و اون مایه رو میخوردن به هرمس نگاه کردم اونم جرعه جرعه مایه ی توی کاسه رو میخورد به ظرف توی دستم نگاهی انداختم به بینیم نزدیکش کردم و بو کشیدم

بوی تریاک توی بینیم پیچید سریع صورتم و از ظرف دور کردم و به سمت جایی که اون جن اشاره کرده بود رفتم و روی زمین نشستم اول به دو بچه جن کوچولوی شیطون نگاه کردم و بعد به هرمس که به بچه ها نگاه میکرد

هرمس با صدای بلند و عصبی رو به بچه ها گفت : لا تصدر ضوضا ٔ (سرو صدا نکنید )

دو بچه سریع ساکت شدن و بی صدا به شیطونی کردن و غذا خوردن ادامه دادن

اون جن دیگه گوشه ای نشسته بود و به من زل زده بود داشتم زیر نگاهش اب میشدم

بچه ها غذاشون و تموم کردن و به سمتم اومدن روبه روم نشستن و توی سکوت بهم خیره شدن یکی از بچه ها به من اشاره کرد و گفت :ما هذا؟! (این چیه )

اون جن از جا بلند شد و همینطور که از خرابه خارج میشد گفت : أشرف مخلوفات بشریه (نجیب ترین مخلوقات انسان )

اون جن از خرابه خارج شد بچه جن دیگه گفت :کم هو جمیل یمکننی لمسها (چقدر زیباست میتوانم ان را لمس کنم )

هرمس به سمتمون اومد کنار بچه ها نشست یکی از بچه جن ها که از اون یکی دیگه کوچک تر بود و روی پاش نشوند و گفت : المنشار جمیل جدا (اره خیلی زیباست )

بعد رو له من کرد و گفت :میخواد بهت دست بزنه به نظرش تو خیلی زیبایی

لبخندی زدم فکر نمی‌کردم از اون بچه جن کوچولو اسیبی بهم برسه

انگشت اشاره ام و بلند کردم سریع روی بینیش گزاشتم و برداشتم و گفتم :بیـــب

بعد خندیدم جن کوچولو سعی داشت به بینیش نگاه کنه که چشم های خاکستری نافوذش به سمت داخل کج شد خنده ام اوج گرفت به هرمس نگاه کردم چشم هاش همرنگ چشم های هرمس بود

بچه جن تو بغل هرمس انگشت اشاره اش و روی بینیش زدو گفت :بیــــب

چند بار این حرکت و انجام داد بچه جن دومی هم سعی داشت بینیش و نگاه کنه جفتشون خسته شدن و با سرو صدا بلند شدن ،پشت سرهم بپر بپر میکردن و با هر پرشی میگفتن بیــــب

هرمس با صدای بلندی گفت :کافیه (بسه)

دو بچه جن کنارم جا گرفتن، بچه جنی که کوچولو تر بود و روی پام نشوندم بدن سیاه و بی مو شکل و شمایلش میشه گفت مثل هرمس بود

دستم و نوازش گونه روی گونه ی بچه جن کشیدم خیلی بامزه و شیرین بودن بچه جن دومی هم روی پای دیگه ام نشست بوسه ای روی گونه اش نشوندم و لبخندی بهش زدم

هرمس بی صدا بهمون زل زده بود که جن قرمز رنگ با دو جن دیگه وارد اون خرابه شدن قیافه های اون دو جن به قدری زشت و ترسناک بود که سریع صورتم و برگردوندم و ترجیح دادم نگاهشون نکنم صدای بم و خشدارشون توی فضا پیچید به شدت کلافه بودم دلم میخواست هرچه زود تر از اون خراب شده برم البته اگه جن قرمز رنگ با اون دو جن دیگه نبودن کمی قابل تحمل بود هرمس به سمتشون رفت و شروع به حرف زدن کردن البته حرف زدن که چه عرض کنم داشتن بحث میکردن جن قرمز هم گاعی توی بحثشون شرکت میکرد

اخر سر هرمس نعره ای کشید ، من و بچه جن ها از ترس همو بغل کرده بودیم هرمس به سمتمون اومد و گفت :باید بریم

سریع بلند شدم گونه ی بچه ها رو بوسیدم و نگاهی به هرمس انداختم حتی تصور اینکه بخوام از کنار اونها رد بشمم ازارم میداد با اینکه حتی به صورتشون هم نگاه نکردم لمس دست هرمس و روی دستم حس کردم

هرمس :چشم هات و ببند هر وقت گفتم باز کن

به بچه جن ها نگاهی انداختم و دستم و روی گونه ی یکیشون گزاشتم و لبخندی زدم بعد چشم هام و بستم بوسه ای روی دستم نشست فهمیدم یکی از بچه جن ها دستم و بوسیده به ثانیه نگذشت که هرمس گفت :چشم هات و باز کن

وقتی چشم هام و باز کردم جلوی در انباری ته حیاط حاج بابا بودیم با ترس به هرمس نگاه کردم هرمس دستش و دراز کرد و برق و روشن کرد با چیزی که میدیدم چشم هام گرد شد

جسم سیاهی روی زمین افتاده بود و خون تمام انبار و گرفته بود

هرمس :برو من اینو جمع میکنم

کل صورتش و برانداز کردم

تهمینه : مهدا کجاس کی خودش و جای داوود جا زده بود چرا من وبردی تو اون صحرا اون بچه اون جن ها کی بودن

هرمس :محمد همه چی و بهت میگه ، هورس و هاموس بچه های من هستن عفریته هم همسرم

….

 

Author Tahmineh💚…

روز دختر و به تمامی دختر ها تبریک میگم ♥️…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x