پارت 15رمان نیستی 1

4.6
(10)

نفس عمیقی کشیدم و سرم و به نشونه ی تاسف تکون دادم بعد نگاهی به عمو شاهپور کردم که زیر لب کلاغ و فحش و نفرین میکرد

به قیافه اش خنده ام گرفته بود همینطور به رفتنش نگاه میکردم که صدای هرمس و کنارم شنیدم

هرمس : میخواست عشق منو وصله ی پسر بی خودش نکنه

تهمینه :کاش رو پسر و دخترشم یه بار این کارو بکنی

کیومرث که چند قدم باهام فاصله داشت کنار هرمس ایستاد و گفت :به شدت از دستت عصبی ام اصلا خوشم نمیاد با اون موجود حرف میزنی

هرمس با قیافه ی خنده داری اَدای کیومرث و در آورد

همینطور که خنده ام و جمع و جور میکردم گفتم :بگو هرمس دهنت عادت کنه

پشتشو بهم کرد و دور شد که هرمس گفت :بریم یکم خوش بگذرونیم

سریع اخم هام و تو هم کشیدم و گفتم :نخیر نزدیک بود عمو ببینمتون

هرمس خندید و گفت :از اون خوش گذرونیا نه تو هم منحرفی ها

به تقلید از خودش اَداش و در آوردم و به سمت کیومرث و تیرداد و داوود که حالا داریوش (پسر عمو تهمینه )و خسرو و خشایار (پسر عمه تهمینه )کنارشون بودن رفتم

کیومرث :بابا شما ها چرا نمی‌فهمید بچه بازی که نیست باید قصاب بیاریم

خشایار :خوب رای گیری میکنیم کیا موافقن قصاب بیاریم ؟!

کیومرث سریع دستش و بلند کرد و به بقیه نگاه کرد تیردادم برای اینکه از زیر نگاهش در بره گوشیش و دستش گرفت و باهاش ور رفت

خشایار :کیا موافقن خودمون گوسفند و قربانی کنیم ؟!

همه دست ها بالا رفت

همون لحظه دوباره دستم و بلند کردم و گفتم :آقا اجازه ..

کیومرث نزاشت جمله ام و کامل کنم و با تَشَر گفت :تهمینه تو دست و پا نباش برو اونطرف

ناراحت لب برچیدم و روی لونه مرغ ها که لونه ی کوچیکی بود به زحمت نشستم هرمس هم کنارم جا گرفت

تهمینه :کیومرث خیلی بدجنسه ، خوب من حوصله ام سر رفته

یهو هرمس غیب شد و کنار کیومرث ظاهر شد

به طرف من برگشت و شروع کرد به قر دادن خیلی با مزه قر میداد که یهو ویشگونی از پشت گوش کیومرث گرفت انگار فیلم طنز می‌دیدم زدم زیر خنده

کیومرث سریع دستش و پشت گوشش گزاشت و فحشی به شخص نا معلومی داد هرمس قر قر کنان به سمت خسرو رفت و به پس گردنی محکم بهش زد

خنده ام اوج گرفت خسرو رپ به تیرداد که کنارش ایستاده بود کرد و گفت :هوی مرض داری میزنی

تیرداد سرش و از تو گوشیش بیرون آورد و گفت :چی

خسرو :میگم مرضی میزنی ؟

تیرداد :چیو میزنم ؟توهم زدی ؟

خسرو :واقعا برات متاسفم

تیرداد :داداش از موتوری نگیر

خسرو چشم غوره ای به تیرداد کرد

از خنده دل درد گرفته بودم هرمس همش بینشون راه می‌رفت و قر میداد به سمت در طویله رفت که در فلزی بود یه تیکه چوب برداشت و آروم چنگک در و بالا زد در و باز گزاشت و وارد طویله شد چون دیوار های دوبله کوتاه بودن و تا زیر سینه ام بالا میومد واضح می‌دیدم چکار می‌کنه

همه ی گوسفند هارو از سرپناه بیرون هدایت کرد و به قسمت بیرونی طویله روند گوسفند ها که رَم کرده بودن سریع از طویله خارج شدن و وارد حیاط شدن به دقیقه نکشید که حیاط پر از گوسفند سد نزدیک به ۲۰۰ راس گوسفند توی حیاط میچریدن از همه بدتر گل ها و درخت ها بودن که گوسفند ها به جونشون افتاده بودن از ترس پاهام و بالای لونه مرغ ها جمع کردم و با صدای نسبتا بلندی گفتم :چرا وایسادین یه کاری بکنید

یهو همه به خودشون اومدن و به سمت گوسفند ها دویدن و سعی داشتن وارد طویله بکننشون

من و هرمس هم روی لونه مرغ نشستیم به خندیدن و مسخره کردنشون

آخرین گوسفند که خیلی هم زبل بود و خسرو گرفت و همینطور که سعی داشت به سمت طویله هدایتش کنه گفت :عزیز جون پدرمون و در میاره

به در طویله رسیدن خشایار در و باز کرد ولی گوسفند از جاش تکون نخورد خسرو محکم به جلو هولش داد که گوسفند روی پای خسرو که دقیقا زیر محل مورد نظر بود دیش کرد از خنده روده بر شده بودم که تیرداد هم همراه با من زد زیر خنده

تیرداد :ناراحت نباش داداش آب روشناییه

کیومرث :خوب با این اتفاقی افتاد فکر کنم بهتره قصاب  بیاریم

با این حرف همه مخالفت کردن نمیدونم چرا اینقدر اسرار داشتن خودشون گوسفند و برای بابا بزرگ قربانی کنن

همه وارد طویله شدن منم روی لونه ی مرغ ها ایستادم و پاهام و روی دیوار های کوتاه طویله گزاشتم مطمعن بودم هرمس باز هم شیطونی می‌کنه و دلیل شیطونی هاش چیزی نیست جز سرگرم کردن من

هرمس و بین گوسفند ها دیدم که یهو تبدیل به یه گوسفند چاق و چله شد به رنگ سیاه، شاخ هاش به قدری بزرگ بود که اگه نمی‌دونستم هرمسه مطمعنا از اونجا دور میشدم پسرا بین گوسفند ها دنبال یه گوسفند خوب برای قربانی بودن که داریوش به سمت هرمس رفت و گفت :بچه ها پیدا کردم عجب قوچی اندازه ی یه گاو گوشت داره

همه به سمتش رفتن

خشایار :عجب کله ای داره فردا عجب کله پاچه ای بخوریم

با تصور کله ی هرمس وسط سفره ی صبحانه چندشم شد جدی جدی میخواستن هرمس و بکشن

کیومرث :پس منتظر چی هستید ببریدش بیرون دیر شد

با این حرف سریع از دیوار داخل طویله پریدم و گفتم ….

 

Author Tahmineh💚…

معزرت می‌خوام بابت تاخیر در پارت گزاری ❤️..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مرده متحرک
مرده متحرک
1 سال قبل

وای چقدر خنده دار بود خداوکیلی ممنونم

sarina Davoodi
1 سال قبل

ممنون

Asaman
Asaman
1 سال قبل

نویسنده جون دمت گرم کلی خندیدم 🙃

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x