پارت 16رمان نیستی 1

4.8
(12)

 

 

داخل طویله پریدم و گفتم :نخیرم اینو کسی حق نداره بکشه

کیومرث:مگه بهت نگفتم تو دست و پا نباش

اخم کردم و به سمت هرمس رفتم و گردنش و تو بقلم گرفتم و گفتم :کسی حق نداره به این گوسفند دست بزنه مال خودمه

داوود:تهمینه جان بروکنار دیر شد فردا صبح بایدگوشت هارو تقسیم کنیم

اخم کردم و با لجاجت هرمس و گرفتم

کیومرث :ولش کن تن این گوسفند پر از کک و کنه اس

تهمینه:نمیخوام ولش کنم شما میکشینش

تیرداد اروم به سمتم اومدو گفت :تهمینه جان …

تا خواست حرفی بزنه گفتم :نمیخوام این گوسفند خودمه

همون لحظه بابا و عمو وارد طویله شدن

عمو :چکار میکنید یک ساعته حیاطو هم که به گند کشیدید

داریوش :از بردادر زاده ات بپرس

بابا و عمو به سمتم اومدن

بابا :چیشده تهمینه

تهمینه :بابا اینا

با انگشت به پسرا اشاره کردک

تهمینه:میخوان گوسفند منو بکشن

خسرو :کی گفته این گوسفند توعه نکنه سندش و به نامت زدن

تهمینه :اصلا به تو چه نمبخوام بکشیدش

عمو به سمتم اومد و بازوم و گرفت و گفت :دخترم گوسفند مخصوصا قوچ ها برای کشتن و خوردن به کار میرن وگرنه فایده ی دیگه ای که ندارن این قوچ هم معلومه سنش بالاس و پیره بزرگ هم هست مناسب قربانی کردنه

تهمینه :اخه عمو گناه داره ببینید چه خوشگله

بابا :دخترم عموت درست میگه این گوسفند پیره وقت کشتنشه

هرمس و پشت سرم قایم کردم و گفتم :نوچ

خسرو بی طاقت نفسشو بیرون فوت کرد و همینطور که به سمتم میومد گفت : اینطوری نمیشه

بازوم و گرفت و سعی مرد منو ازهرمس جدا کنه که خودم و تکون دادم و سعی کردم دستش و از بازوم جدا کنم بلاخره هرمس و ازم جدا کرد و به یمت خروجی طویله راه افتاد

یکی از پاهام و محکم به زمین کوبیدم و به سمتش دویدم روی کولش سوار شدم و پاهام و دور شکمش حلقه کردم از گوش هاش گرفتم و کشیدم

خسرو و هرمس و رها کرد چ سعی کرد منو از خودش جدا کنه هرمس و دیدم که به سمت بقیه گوسفند ها فرار کرد خسرو و رها کردم و زبونم براش بیرون اوردم به سمت در طویله حرکت کردم ، وقتی هرمس و روی لونه مرغ دیدم خیالم راحت شد و سریع وارد یکی از اتاق ها شدم میدونستم چون وارد طویله شدم بدنم پر از کک شده و کک ها یک جای سالم رو بدنم نمیزارن

وارد حموم شدم و منتظر ایستادم تا وان پر اب بشه بعد از مدتی هرمس ظاهر شد لبخندی زدم و گفتم : نزدیک بودکله ات و بکنن

هرمس با صورت سرد و بی روحی گفت :زیادی ضایع بازی در اوردی کیومرث شک کرده

سرم و به سمت راست متمایل کردم و گفتم :به چی

هرمس :به تو حواست به اتفاق های اخبر هست برعکس اختاری که به خسرو داده بودی خسرو اتفاق توی اتاق و به کیومرث و تیرداد گفته ،اون اتفاق توی باغ و شکسته شدن اینه و حرف زدن با شخصی که دیده نمیشه ، ناجی شدنت برای یک گوسفند ، براشون غیر عادیه الانم کیومرث رفته پیش فاطمه و داره در مورد تو باهاش حرف میزنه

نفسم و بیرون فوت کردم و اب دهنم و قورت دادم که وان پر شد

توی وان نشستم و گفتم :اتفاق توی اتاق و دستشویی قضیه اش چیه اگه کار تو نبود پس کار کی بود چرا انعکاسم میخواد بهم اسیب بزنه

هرمس :محمد همه چیو بهت میگه یکم صبور باش

توی فکر بودم که هرمس هم توی وان کنارم جا گرفت به موهای ژولیده اش نکاه کردم و گفتم : هرمس شما جن ها هر چند وقت یه بار حموم میرید ؟!

هرمس با تعجب گفت :حموم ؟!

سرم و به نشونه ی تایید تکون دادم چیزی نگفت و توی سکوت بهم نگاه میکرد

تهمینه :میشه موهات و شونه بکشم؟!

بازم سکوت کردو چیزی نگفت دوش اب و باز کردم و روی موهاش گرفتم کامل خیس شد بعد شامپو به موهاش زدم سرد و بی احساس بهم نگاه میکردبا ترس شروع به شستن موهاش کردم دوباره دوش و روی موهاش گرفتم تا کف ها بره

تو کل مدت چشم هاش و ثانیه ای نبست

کف موهاش که رفت برای اینکه موهای ژولیده و لهم چسبیده اش صاف بشه شامپو لطیفه به موهاش زدمو با شونه خودم موهاش و شونه زدم بعد از اب کشی به صورت خیسش نگاهی کردم و لبخند دندون نمایی به زدم

حرکت دستش و روی کمرم حس کردم که لبخند خود به خود از روی صورتم محو شد با ترس اب دهنم و قورت دادم توی وان درازم کرد و روم خیمه زد میترسیدمدتو اب وان خفه ام کنه به همبن خاطر دریچه وان و باز کردم و وان کم کم خالی شد هرمس شروع به لیس زدن بدنم کرد چشم هام و بستم واقعا پاشتم لذت میبردم از این کار که بلند شد و شروع به رابطه کرد تو اوج لذت لودم که هرمس گفت :برای بار صدم مقا جنازه نباش آه و ناله کن

خندیدم و به دستورش عمل کردم

نیم ساعتی گذشت که جفتمون ارضا شدیم

بی حال توی وان افتاده بودم که هرمس دوباره شروع به لیس زدن بدنم کرد وقتی کارش تموم شد بلند شد و گوشه ای ایستاد بعد از اینکه حالم جا اومد سریع خودم و شستم و حوله رو دورم پیچیدم و از اتاق خارج شدم که با صورت سرخ شده ی مامان رو به رو شدم تیرداد هم دست به سینه تکیه به دیوار داده بود مامان به سمتم اومد و سیلی به صورتم زد نصف صورتم داغ شده بود که مامان ازاتاق خارج شد

با چشم های گرد شده به تیرداد نکاه میکردم تیرداد به سمتم اومد پوزخندی زد و گفت :خوش گذشت ؟!

با دهن باز بهش نگاه میکردم که گفت :اون که نمیدونه اون موجود میاد سراغت ، فکر میکنه خود ارضایی میکنی

اشک از گوشه ی چشم هام چکید با بغض گفتم :چی گفت ؟!

تیرداد :گفت خواهرت مست کرده شوهر میخواد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مارال
مارال
1 سال قبل

یه سوال مسخره جن ها حمام نمیکنن؟ 😅
بعد چرا هرمس بعضی مواقع سرد میشه؟

مارال
مارال
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

😂😂😂

مارال
مارال
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

پس بی زحمت زود تر محمد وارد داستان کن 😃😃🌻

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x