با شک لبخندی بهش زدم و به سورنا که توی سکوت بهم نگاه میکرد نگاه کردم
محمد: تو چطوری سورنا کارو بار خوبه
سورنا: خوبه
علی: خوبه چیه باید بگی شکر خدا
نگاه خبیثانه ای بهم کرد و گفت: مگه نه استاد
نگاه خنثایی بهش کردم
علی وارد اسانسور شد و گفت: خب دیگه باقی حرفا بمونه برای توی خونه درست نیست مهمون و دم اسانسور نگهداری مگه نه استاد؟
بدون توجه بهش دوباره دکمه ی طبقه ی پنجم و زدم
به شدت عصبی و خسته بودم و حوصله ی هیچ احدی و نداشتم
کلید انداختم و در واحدم و باز کردم کنار ایستادم تا جفتشون وارد بشن
با ورودم به خونه فقط انرژی منفی بود که که روحم و خراش میداد
سریع به سمت میز کارم رفتم و شمع ها و عود هام و روشن کردم که به سرعت هوای خونه ی کوچیکم بر اثر دود مه گرفته شد
به سمت اشپزخونه ی کوچیکم رفتم و چایی ساز و روشن کردم
روی مبل رو به روی علی و نشستم
محمد: سورنا کجا رفت
صدای سورنا از راه رویی که به اتاق خوابم خطم میشد اومد
سورنا: محو نقاشی های روی دیوارتم اینارو خودت کشیدی
علی: مگه نمیدونی استاد یه پا هنرمنده
سورنا کنار علی روی مبل سه نفره نشست و گفت: واقعا نقاشی ها محشرن تو میتونی یه گالری فوق تخصصی بزنی
محمد: ممنون لطف داری ولی نقاشی های من شخصی هستن و فقط برای دل خودم میکشم این حرفا رو بیخیال چیشد که یادی از من کردید
علی: نفرمایید قربان نمک پرورده ایم
محمد: میدونی از تعارف تیکه پاره کردن خوشم نمیاد برو سر اصل مطلب
علی: اون جَن و میخوام
تکیه ام و به مبل دادم و گفتم: باشه اون جَن و استخدام میکنم اما
علی: اما چی؟
محمد: به شرط و شروطی
علی: چه شرطی؟
محمد: جلب محبت، اون دختر و عاشقم کن
جفتشون با صدای بلند شروع کردن به خندیدن
سورنا: وای استاد بزرگ دل باخته ی مهره ی سوخته ی داستان شده
علی با شست اشک گوشه ی چشمشو که بر اثر خنده در اومده بود پاک کرد و گفت: باشه قبول
لبخندی زدم و گفتم: خیل خوب بیستم قرارمون همینجا خونه ی من، تو اون دختر و پا بند من میکنی منم اون جَن و تسخیر میکنم
علی: باشه یعنی چهار روز دیگه
محمد: اهوم
مدتی توی سکوت گذشت که از جا بلند شدم و گفتم: خیلی شرمنده من خیلی خسته ام میخوام استراحت کنم
علی و سورنا هم از جا بلند شدن و خداحافظی کردن
بعد از رفتنشون پشت میزنم نشستم و تمام برنامه ام و مرور کردم
تا علی بخواد تهمینه رو عاشق من کنه که به خاطر اون دعای سراج الدین نمیتونه، منم کارش و تموم میکنم
پوزخندی زدم و شروع کردم به کشید افکارم
……..