پارت 67 رمان نیستی 1

3.4
(8)

……..

با حس گرفتگی تو تنم از خواب بیدار شدم دیشب به سختی خوابیده بودم

و به شدت خسته بودم هنوز حالم مصاعد نشده بود بیماری و هنوزم تو بدنم حس میکردم

با بی حالی از جا بلند شدم و ابی به دست و صورتم زدم
رو به رو شدن با تهمینه و پدرش برام  سخترین کار ممکن بود

عذاب وجدانم هنوز خاموش نشده بود و اون حس بد هنوزم همراهم بود

نفس عمیقی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم تهمینه و مادرش توی اشپز خونه مشغول اماده کردن صبحانه بودن

تیرداد هم روی کاناپه خواب بود

سلامی کردم و روی مبل نشستم

از همون فاصله میتونستم استرس تو چشای تهمینه رو ببینم داشت دروغش و مرور میکرد دروغی که مادرش و متقاعد میکرد که به سفر دوری بره

کم کم تیرداد بیدار شد و پدر تهمینه و کیومرث هم بهمون اضافه شدن

همه دور میز صبحانه نشسته بودیم

از این همه کلافگی تهمینه منم کلافه بودم و از این همه بی دست و پایی توی صحبت کردن عصبی شده بودم

تهمینه: راستی گفتم چند روز پیش رفتم دانشگاه برای انتخاب واحد

مادر تهمینه:  اره خوب انتخاب واحد کردی

تهمینه: اره ولی دانشگاه خودمون ترم تابستون نداشت مجبور شدم یه دانشگاه دیکه مهمان بشم این ترم

مادر تهمینه: کجا

تهمینه: شیراز

مادر تهمینه: چی شیراز مغز خر خوردی عمرا بزاریم بری

تهمینه: ولی من با بابا صحبت کردم بابا گفت اشکال نداره

مادر تهمینه: اره اقا شما گزاشتی شیراز انتخاب واحد کنه؟

پدر تهمینه: چه اشکالی داره خاتون دخترمون بزرگ شده تا کی باید ما کنارش باشیم باید یاد بگیره خودش گلیم خودش و از اب بکشه

مادر تهمینه: حالا کی باید بری

تهمینه: از بیستم کلاس ها شروع میشه باید هیجدهم از اینجا برم که کارای خوابگاه و بکنم و جاگیر بشم

مادر تهمینه: کاش با منم مشورت میکردین و کمی به نظر منم احترام میزاشتید

…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x