پارت 66 رمان نیستی 1

4.4
(5)

 

پدر تهمینه: هر کاری لازمه بکن هر چیزی هم که نیازه بگو مهیا میکنم برات

 

محمد: فقط برای چهل روز باید ببرمش جایی که هیچ ادمی سکونت نداره همین

 

پدر تهمینه: جایی و سراغ داری؟اصلا همین فردا راه میوفتیم

 

محمد: راه میوفتیم؟

 

پدر تهمینه: اره من خودمم میام

 

محمد: شما نمیتونید بیاید ممکنه اون جن حمله کنه بهمون من نمیتونم هم از شما مراقبت کنم هم از تهمینه منو تهمینه تنها میریم

 

مقاومت و از تو چشم هاش میدیدم که خرجش یه زبون بند بود

 

با خوندن دعا ی زبون بند بغیر از باشه جمله ی دیگه ای از زبونش بیرون نیومد

 

از اتاق خارج شدم

 

روی کاناپه ای که تو اتاق تیرداد بود نشستم به عفریته که گوشه ی اتاق ایستاده بود نگاه کردم توبیخ گونه گفتم: بخاطر این که پدر تهمینه رو کشوندی به خلوت تهمینه و هرمس باید تنبیه میشدی ولی بخاطر کمکی که بهم کردی راحت میزارمت

 

عفریته: هرمس نباید به اون دختر نزدیک بشه طلسمی که زیر زبون اون دختر نوشته شده هرمس و از بین میبره

 

محمد: تو میتونی اینو به هرمس بفهمونی

 

عفریته: اگه میتونستم اینجا نبودم

 

محمد: منم نمیتونم هرمس تشنه ی انرژیه این دختره

 

عفریته بدون هیچ حرفی غیب شد سیگارم و روشن کردم و به سمت پنجره رفتم پنجره رو باز کردم صدای جیرجیرک ها سکوت اتاق و شکست سیگارم که تموم شد حضور شخصی و پشت سرم حس کردم

 

وقتی برگشتم با سراج الدین رو به رو شدم که تا کمر جلوم تعظیم کرده بود

 

این پیر خرفت بدجور همه چیو بهم ریخته بود

 

محمد: سراج الدین چرا این کارو کردی میدونی چه گناهی مرتکب شدی

 

سراج الدین: مجبور بودم قربان

 

همین جمله کافی بود که کنترلم و از دست بدم و سراج الدین و به فجیح ترین شکل ممکن…..

 

 

………….

 

 

نفس نفس زنان رو کاناپه نشستم مهم نیست هرمس با هربار نزدیکی به تهمینه ضعیف میشد مهم اینه من به هدفم میرسیدم

 

کمتر از یه هفته مونده بود فقط یه هفته

 

…..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x