پارت 61 رمان نیستی 1

4.8
(4)

 

هرمس لبخند دندون نمایی زد دستش و نوازش گونه روی گونه ام کشید
دستش و کشیدم و دوتایی روی تخت نشستیم
تهمینه: فهمیدی محمد مرخص شد
هرمس: اره
تهمینه: من اخر نفهمیدم چیشد که محمد اینطوری شد
هرمس: من این بلا رو سرش اوردم
با چشم های گرد شده گفتم: چی چرا؟
هرمس: علی مجبورم کرد
تهمینه: چی
هرمس توی سکوت به چشم هام خیره مونده بود
تهمینه: حرف بزن هرمس چرا اینکار و با محمد کردی
هرمس: متاسفم دلیل فلج شدن تو هم من بودم
ناباورانه سرم و به چپ و راست تکون دادم نه این امکان نداشت
هرمس: علی منو تسخیر کرده بود هیچ کدوم از کار هام دست خودم نبود حتی یه مدت منو به بند کشیده بود
تهمینه: هرمس چطور تورو تسخیر کرده بود تو که خیلی قدرتمندی
هرمس لبخندی زد و گفت: نمیدونم چطور مهم هم نیست تقاص تمام کار هاش و پس میده
متفکر به زمین چشم دوختم
هرمس: راستی تو هم دلت برای من تنگ شده بود
با لبخند سرم و به بالا پایین تکون دادم و اهومی گفتم
هرمس: پس بپر بغلم که دلم برای بغلت لک زده

تهمینه: هرمس امشب خیلی شیطون شدی ولم کن
هرمس با دست های لطیفش دوباره شروع به قلقلک دادنم کرد
تهمینه: خخخ هرمـــــــــــــــــس بسه
هرمس: عاشق صدای خنده اتم
خنده ام اوج گرفته بود و هرمس هم ول کن نبود
اونقدر قلقلکم داده بود که اشکم در اومده بود
هرمس دست بردار نبود به همین خاطر تصمیم گرفتم یه فن زنونه به کار بگیرم
دو دستم و قاب صورتش کردم و بوسه ی طولانی به لباش زدم
همین بوسه کافی بود که هرمس جری تر بشه و بازم هوس تعامل به سرش بزنه

….

هرمس تشنه تر و خشن تر از قبل شروع به تعامل کرد
حرکاتش اونقدر خشن بود که هر چی سعی میکردم صدام و خفه کنم نمیشد
نفهمیدم چیشد که یهو در اتاق سریع باز شد و شخصی وارد اتاق شد
تا سرم و بلند کردم با صورت سرخ شده و چشم های به خون نشسته ی بابا رو به رو شدم 😱

….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x