پارت 80 رمان نیستی 1

3.8
(5)

 

 

با بی حالی از حموم خارج شدم

 

از چند روز قبل چمدونم بسته بودم نگاهی بهش انداختم و شروع کردم به خشک کردن موهام

 

هرمس: حق داری اینقدر مضطرب باشی

 

تهمینه: من نمیدونم چه کاری درسته من نمیدونم دارم کار درستی میکنم یانه

 

آهی کشیدم و تکیه ام و به میز تحریرم دادم و به فکر فرو رفتم

 

هرمس یک قدمیم ایستاد و گفت: تو راه دیگه ای نداری مخصوصا العان که بدتر از قبل درگیری و مشکلت تنها ارتباط با من نیست

 

تهمینه: متوجه نمیشم

 

هرمس دو قدم به عقب برداشت و گفت: محمد همه چیو میگه بهت اون شاید به صلاحت کاری نکنه ولی مطمعن باش به ضررت هم کاری نمیکنه

 

تهمینه: هرمس من میترسم نمیدونم چی در انتظارمه

 

هرمس پوزخندی زد و غیب شد

 

چرا تو سختی ها کنارم نبود چرا دلداریم نمیداد چرا وقتایی که باید میبود، نبود

 

نفسم و با صدا از دهنم خارج کردم و شروع به اماده شدن کردم

 

رأس ساعت ۹ از اتاقم خارج شدم

 

دو تا چمدونم و جلوی در اتاقم گذاشتم

 

تیرداد با دیدن اوضاع به سمتم اومد نگاه افسواری بهم انداخت

 

تیرداد: من میارم

 

بی حرف ازش دور شدم و به سمت اشپزخونه حرکت کردم

 

مامان با دیدنم اهی کشید و گفت: حتما الان باید بری هنوز دو روز فرصت داری

 

تهمینه: مامان جونم امروز نرم فردا که حتما باید برم نگران نباش من دیگه بچه نیستم

 

مامان: تهمینه دختر خوبی باش مامان به هر کسی هم اعتماد نکن سرتقی و کله خری و هم کنار بزار سنگین برو سنگین بیا با هر کسی هم صمیمی نشو

 

تهمینه: چشم مامان مواظبم خیالت راحت

 

بوسه ای روی لپش نشوندم و منتظر بابا شدم

 

 

……

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x