رمان جادوی سیاه پارت 43 سال پیش۳۶ دیدگاه* * * * توی اتاق خودم بودم و داشتم اماده میشدم تا برم خونه که همون لحظه در اتاق باز شد … هینی کشیدم و دستامو جلوم گرفتم چون…
رمان شاهزاده قلبم پارت 133 سال پیشبدون دیدگاهبارمان ــ اوه بله.. من بارمانم رفیق آرسام جان رادمان ــ منم رادمانم .. از آشنایی باهات خوشبختیم رفنم جلو و باهاشون دست دادم .. +اومممم .. شما دوقلویین قطعا…
رمان عشق خلافکار پارت 123 سال پیش۵ دیدگاه_ آره با شیطنت نگاش کردم _ خببب پس سوژه هامون آماده ن _ چی تو کله ت داری آرتی _ هیچی فقط میخوام یکم کرم بریزم _ آهاان اگه…
رمان عشق خلافکار پارت 113 سال پیشبدون دیدگاه_ اوکی پس من به جرمی و استفان و لوکاس و جزمین و خبر میدم _ پس منم به هیلی و لوسی و ابیگیل و الایژا و ایلیاد و آنتونی…
رمان شاهزاده قلبم پارت 123 سال پیش۳ دیدگاهدلوین🙌🏻🍃 آرسام ــ برام مهم نیست .. کسی که تحدیدم کنه لیاقتش مرگه .. مهم تر از اونم دلوینه .. نمیخوام از دستش بدم … سرمو بالا گرفتم و مصمم…
رمان عشق خلافکار پارت 103 سال پیشبدون دیدگاه_ آهان کلاوس و خاله و عمو مشغول حرف زدن شدن و منم محو نگاه کردن نیم رخ کلاوس شدم گه گاهی که به طرفم برمیگشت اون چشمای سبزش انگار…
رمان عشق خلافکار پارت 93 سال پیشبدون دیدگاه_ مامان کلاوس کی میاد ؟ _ تا 12 فک کنم بیاد _ پس من نزدیک دوازده میرم خونه خاله اما _ باشه سلاممو به اما برسون و از طرفم…
رمان شاهزاده قلبم پارت 113 سال پیشبدون دیدگاهرفتم جلو پنجره اتاقش و به سبزی حیاط پشتی که خصوصی بود نگاه کردم خیلی قشنگ بود ، خیلی … سیگارمو از تو جیبم برداشتم و گذاشتم لای لبام ……
رمان گذشته سوخته پارت ۲۲3 سال پیش۶ دیدگاهاتاق آیسودا طبقه چهارم بود با آسانسور به طبقه چهارم رفتم در اتاقش رو برای من باز گذاشته بود وارد شدم یه خانم دیگه هم اونجا بود حدس زدم پرستارش…
رمان شاهزاده قلبم پارت 103 سال پیش۱ دیدگاه✓♡آرسام♡✓ تو خواب بود و داشت حرفای دلشو بهم میزد انگار من ازش درخواست ازدواج کرده بودم و … در نهایت جواب این پس زدناش و نگاهای سردش تو این…
پاییزه خزون پارت ۱۳3 سال پیش۲ دیدگاه پاییزه خزون تو ماشین نشستمو آهنگ دوست داشتنیمو پلی کردم و استارت زدم آهنگام همه آروم و ملو بود کلن قبل از همه این ماجرا سعی میکردم با…
رمان جادوی سیاه پارت سوم3 سال پیش۳۱ دیدگاه&& کلارا && توی اتاق استراحتِ دکترا بودم … داشتم چاییمو مزه مزه میکردم که در اتاق باز شد و رابرت داخل اومد … در رو بست و به طرفم…
رمان شاهزاده قلبم پارت 93 سال پیش۶ دیدگاهـ دلوین با من ازدواج میکنی؟ قول میدم هرچی که بخوای برات فراهم کنم و جونمو برات بدم … میدونست نمیشه … میدونست نمیتونم … چرا؟ چرا هر دفعه کاری…
رمان گذشته سوخته پارت۲۱3 سال پیشبدون دیدگاهآیدین سریع به طرفم اومد و دستم رو گرفت و سعی کرد آرومم کنه ولی احساس می کردم قلبم توی اتاق جا مونده تو این شرایط آریا کجا بود؟ اصلا…
رمان عشق خلافکار پارت 83 سال پیش۸ دیدگاه_ با تو و کیک و قهوه تو کاری نداره شیکمو. تو خواستی چیزی سفارش بدی ، بده _ باشه ولی گفته باشما بهش اصلا تعارفی چیزی نمی کنم _…