رمان جادوی سیاه پارت 4

4.4
(14)

* * * *

توی اتاق خودم بودم و داشتم اماده میشدم تا برم خونه که همون لحظه در اتاق باز شد …
هینی کشیدم و دستامو جلوم گرفتم چون تازه یونیفرم پزشکیمو در آورده بودم و میخواستم لباس خودمو بپوشم ! …
در حالی که بالا تنم فقط یه سوتین تنم بود …!
نگاهمو به در دوختم که دیدم پارلا داره نگام میکنه و ریز ریز میخنده ! …
جیغ خفیفی کشیدم و گفتم :

+ پارلااااا …
کِی میخوای این اخلاق گَندتو کنار بزاری؟! …
بابا لعنتی ، در بزن خب … .

خنده ی بلندی کرد و همونطور که به طرفم قدم بر میداشت ، لب زد :

_ خودت که میدونی ، عادت کردم ! …
بعدشم ، تو که رفیقمی ، دیگه باز این سوسول بازیا چیه؟! …

حرصی نفسمو بیرون فرستادم و همونطور که مانتومو تنم میکردم ، گفتم :

+ از دست تو … .

دست به سینه به میز تکیه داد و گفت :

_ اما خداییش باید کم کم به فکر شم این اخلاقمو کنار بزارم ! … .

ابرویی بالا انداختم و حین بستن دکمه های مانتوم ، با تعجب لب زدم :

+ نه باباااا …!
درست شنیدم یا توهم زدم؟! …
تو و کنار گذاشتن این اخلااااق؟! …
اینو باید جوک سال کرد …!

به طرف مبل قدم برداشت و خودشو پرت کرد روش …
بهم زل زد و با خنده گفت :

_ آخه نمیدونی که چیشده ! …

چشمامو ریز کردم و گفتم :

+ چیشده مثلا؟! …

_ هیچی بابا ، با دکتر جانسون کار داشتم …
حواسم نبود ، بدون در زدن داخل اتاق شدم …
لامصب داشت لباس عوض میکرد ! …
واییی کلاراااا نبودی ببینیش فقط …!
لعنتی چه تیکه ایِ ! …
بازوهاش از اونایی بود که آدم دلش میخواد دستشو دورش حلقه کنه ! …
تازه بهتر از اون ، پایین تنش بود …!

هینی کشیدم ، پریدم وسط حرفش و با هیجان لب زدم :

+ لخت بود؟! …

ابرویی بالا انداخت ، یکم ساکت نگام کرد و در آخر با خنده گفت :

_ نه بابا …
شرت پاش بود ! …

هر دوتامون زیدم زیر خنده …

+ وا … وایی از دست تو پارلاااا …
خب بعد چیشد؟! …

شونه ای بالا انداخت و حین جوییدن آدامسش ، لب زد :

_ هیچی دیگه …
یه جیغ کشیدم و اومدم بیرون ! … .

سری به نشونه ی تاسف براش تکون دادم ، به طرف کیفم که روی میز کارم بود قدم برداشتم و گفتم :

+ دیوونه ای بخدا ! …

کیفم رو برداشتم و رو بهش ادامه دادم :

+ خب ، من دیگه میرم …
امروز بدجور خسته شدم ، عملای سنگینی انجام دادم ‌…

سری تکون داد و گفت :

_ باشه … .

+ تو نمیخوای بری؟! …

از روی مبل پا شد و خیره به ساعت دیواری ، گفت :

_ نه ، یکم دیگه میمونم …

سری تکون دادم ، به طرف در قدم برداشتم و گفتم :

+ اوکی ، پس فعلا … .

یکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه ، عجله ای لب زد :

_ کلارا یه دیقه وایسا … .

ایستادم ، چرخیدم سمتش و پرسیدم :

+ چیه؟! …

رو به روم ایستاد و گفت :

_ اَه …
کلا اومده بودم بهت اینو بگم یادم رفت …

ابرویی بالا انداختم و متعجب پرسیدم :

+ چیو بگی؟! …

_ ببین فردا شب پارتی دعوتیم … .

+ پارتی؟! …

چشماشو به نشونه ی آره ، آروم باز و بسته کرد و لب زد :

_ اوهوم …

سرمو کمی کج کردم و متعجب گفتم :

+ کی دعوت کرده؟! … .

_ فردا شب تولد دکتر تاد …
همه ی همکارا میخوان واسش تولد بگیرن و سوپرایزش کنن …

اخم غلیظی کردم و گفتم :

+ اوکی ، تو برو ولی من نمیام … .

متعجب نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت :

_ واااا … چرااا؟! ‌… .

دستامو مشت کردم و حرصی لب زدم :

+ من اصلا از دکتر تاد خوشم نمیاد …
دوست ندارم باهاش چشم تو چشم شم چه برسه به اینکه بیام توی جشن تولدش شرکت کنم و بهش تبریک بگم ! … .

_ واااا ، کلاراااا …
دیوونه شدی!؟ …
همه ی دخترا چشمشون پی همین آقاس …
باز تو اومدی میگی ازش بدم میاد؟! …

زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ پارلا این بحثو ادامه نده …
من نمیام ، تمااام … .

_ تو میای خوب هم میای …
اگه نیای دیگه نه من نه تو ! …

خسته نالیدم :

+ پارلااااا … .

یکهو بغض کرد و با چشمای لبریز از اشکش بهم خیره شد …
با لحن مظلومانه ای که میدونس وقتی اینطوری میکنه ، دلم به حالش رحم میاد ، لب زد :

_ کلارااا …
من بجز تو با دکترای دیگه صمیمی نیستم ! …
اگه تو نیای من با کی باشم؟! … .

کلافه پوفی کشیدم و گفتم :

+ آخه …

پرید بین حرفم و لب زد :

_ آخه ماخه نداریم …
میای … با هم میریم ، باشه؟! …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و بعد از یه سکوت طولانی ، به اجبار لب زدم :

+ فقط بخاطر تو ، باشه … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
36 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena .
2 سال قبل

ساری؟
آشتی؟ 😆

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

باشه مال تو😂 فقط ۸۰ درصد تو ۲۰ درصد من یه مدت دیکه ۱۰۰ درصد واس خودت میشه😂
الان رو یکی دیگه کراشم ولی دلم پیش آدرین هم گیره
ولی اگه میخوای اون پسره رو گیر بیامر تو پینترست برات میفرستم (همینی که عکسش آدرینه)

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بگم دعوا نمیشه؟ 😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

فرستادما

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عکسشو واست میفرستم ولی اگه روش کراش بزنی جرت میدم😂
روی این شوخی ندارم😂

Sni
Sni
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

نشد ک.. 😐من خیارام؟

Elena .
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

شاید… 😂
آخه جریان داره این آدرین نکبت
اصن پسری که دوستارو به جون هم بندازه پسر نیست دختره😂
خاصیت بیشتر دختراست😂

parya rad
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سلام میشه منو راهنمایی کنین کجا پارت های رمانمو میتونم بزارم ؟

Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
2 سال قبل

دلوین میخوام خدمو بکشم:)

Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عرررر😐🙌🏻اوضام وخیمه…😂💔

Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
2 سال قبل

منظورم ساراس:/
سارا میخوام خودمو بکشم🥲💔🤌😂
ریاضیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ💩🖤….

Maral
Maral
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

واقعانم ریاضی مزخرف ترین درس😬🤧
میگم سارایی میخوای دبیرستان چه رشته ای بری؟ 🤓

Helya
Helya
2 سال قبل

🥲الان جدی دکتر تاد…توماس نیست؟

Elena .
2 سال قبل

ساری شادتو نگاه کن یه دقه😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ساریییی
منو اونجا کاشتی نیومدی؟
بیا دیگه

Sni
Sni
2 سال قبل

سارا کتاب(گوه هایی که نباید خورد) رو کی منتشر میکنی؟ 🥂😂

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خب آیدی تو نمیدادی🤦😂🙄
در ضمن خیلی خوب میشه یه کتاب باشه ب اسم گوه هایی ک نباید خورد 🚶🏻‍♀️😂

36
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x