رمان مال من باش پارت 36

۲ دیدگاه
سرمو از روی شونه ی افشین بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم ولی اثری از ایلیاد ندیدم ! همینطور متعجب داشتم دور و وَرمو دید میزدم که با صدای…

رمان مال من باش پارت 35

بدون دیدگاه
همه ی بچه ها مشغول تعریف کردن از صدای جذابش بودن و اونم گاهی با لبخند های کوچیک و خاصی ازشون تشکر میکرد ! با حسرت به آرژان زل زده…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 179

۱۳ دیدگاه
      دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:     -میفهمم خاله.نه من از شما دلخورم نه سوفیا…اینو مطمئنم!     فکر کنم خیلی مطمئن نبود.آخه خوشحال به…

رمان مال من باش پارت 34

۲ دیدگاه
با بهت و تعجب به چهره ی گریم شدم توی آینه زل زدم … این واقعا منم؟! … خیییلی زیاد تغییر کرده بودم ! همینطور داشتم چهره ی جدیدمو توی…

رمان مال من باش پارت 32

۱ دیدگاه
&& ایلیاد && داشتم با تلفن حرف میزدم که صدای جیغ سارا به گوشم رسید … زودی برگشتم و به استخر خیره شدم … خدای منننن ! بهش گفته بودم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 178

۱۱ دیدگاه
    وسایل مورد نیازم رو منظم و مرتب تو صندوق عقب ماشین جا دادم و به همه ی اونها با دقت نگاه کردم که خیالم راحت بشه چیزی رو…

رمان مال من باش پارت 30

۴ دیدگاه
&& سارا && متعجب به ایلیاد و اون ماده ی عجیب ، غریبِ توی دستش خیره شدم … _ خب … اگه گفتی این چیه؟! شونه ای بالا انداختم و…

رمان مال من باش پارت 29

بدون دیدگاه
از‌رفتن افشین که مطمعن شدم ، برگشتم و به سمت عمارت پا تند کردم … داخل که شدم ، به طرف اتاق سارا حرکت کردم … اما همینکه در رو…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 177

۸ دیدگاه
    جمله ی بابا واسم شیرینترین جمله ی دنیا بود چون به معنای رسیدن بود. به معنای داشتن سوفیا! یاسر مشتی به بازوم زد و با لبخند گفت:  …

رمان مال من باش پارت 28

۲ دیدگاه
&& ایلیاد && عصبی به سارا خیره شده بودم که صدای زنگ خونه بلند شد … یعنی کی میتونست باشه؟! فشاری به مچ دستش آوردم که صورتش توی هم رفت…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 176

۳ دیدگاه
    عجیب و غریب شده بود بابا. آخه مگه میشد کوتاه بیاد و موافقت بکنه اون هم وقتی سرسختاته معتقد بود نن باید با مائده اردواج کنم و اون…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 33

۳ دیدگاه
عماد:بریم عمارت دیگه؟ نازگل:آره بریم نیم ساعت بعد رسیدیم عمارت ماشین و داخل حیاط چ برد و از ماشین پیاده شدیم. مریم جون به استقبالمون اومد و گفت: خسته نباشید…