با استرس به استخر خیره شده بودم که صدای ایلیاد رو شنیدم …
_ ای بابا … بیا دیگه سارا !
اون رفته بود توی استخر و الانم معطل من بود …
کلافه و با ناراحتی لب زدم :
+ آخه من میترسم ایلیاد … .
بی حوصله هوفی کشید و گفت :
_ خب منم میخوام بهت شنا رو یاد بدم تا دیگه نترسی !
اذیت نکن سارا … بیا ، بخدا شنا کردن خیلی لذت بخشه … !
عصبی لب زدم :
+ میدونم ولی …
مکثی کردم که پرسید :
_ ولی چییی؟! …
با حرص موهامو از روی صورتم کنار زدم و گفتم :
+ اصلا مگه این جزو تمریناته؟!
پوفی کشید و سری به نشونه ی نه تکون داد که ادامه دادم :
+ خب پس دست از سرم بردار دیگه ایلیاد …
اخم غلیظی کرد و گفت :
_ سارا از استخر میام بیرون و به زور میارمت داخل آب هااا …
یالا ، زود باش بیا تا اون روی سگم بالا نیومده !
آب دهنمو قورت دادم ، رفتم لبه استخر و نشستم …
پاهاموگذاشتم داخل آب … اوممم ! خوب بود …
ایلیاد شنا کرد و به طرفم اومد ، دستمو گرفت و کمکم کرد کامل داخل آب شم …
خودمو انداخته بودم توی بغلش و ازش فاصله نمی گرفتم !
بعد از چند لحظه لحن آرومش به گوشم رسید …
_ نمیخوای که تا آخر توی بغلم باشی !
نگفتم بیای توی آب تا توی بغلم باشی …
گفتم بیای تا بهت یاد بدم طرز شنا کردن رو !
نفس عمیقی کشیدم و بدون از اینکه ازش جدا بشم ، سرمو عقب بردم و زل زدم توی چشماش …
از موهاش قطره قطره اب می چکید و این بود که بیش از حد جذابش کرده بود …
لبخندی زدم که حرصی گفت :
_ از اون موقع که با ناراحتی ازم میخواست که بیخیال این ماجرا بشم ، باز حالا واسم لبخند میزنه …!
چهره ای مظلومانه به خودم گرفتم و لب زدم :
+ عع … ایلیاااد !
خب من از شنا کردن میترسم !
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ خیله خب وروجک …
نیاز نیس اینقدر مظلوم کنی خودتو …
لبخند دندون نمایی زدم …
* * * *
خلاصه بگم ، در عرض یک یا نیم ساعت بهم شنا کردن رو کامل یاد داد …
این پسر یه کار بلدِ ماهر بود !
همه چیز رو می دونست …
* * * *
_ بیا بیرون سارا ، بریم واسه شام …
همونطور که شنا می کردم لب زدم :
+ باشه بابا …
فقط یه چند دیقه وایسا یکم دیگه شنا کنم بعد میریم !
همونطور که گره حولشو محکم میکرد گفت :
_ باشه ، پس زود باش … .
سرعتمو زیاد تر کردم …
خداییش هرکاری مخصوصا شنا کردن رو اگر بلد باشی خیلی لذت بخش و باحاله !
حس کنجکاویم خیلی گُل کرده بود …
نمیدونم چیشد که این تصمیم احمقانه رو گرفتم که برم سمت اون قسمت از استخر که ایلیاد بهم هشدار داده بود که به هیچ وجه نرم اون سمت !
واسه ی احتیاط سرمو چرخوندم سمتی که ایلیاد ایستاده بود و وقتی متوجه شدم حواسش به من نیست ، شنا کردم به همون قسمت …
اوه … این قسمت عمقش زیاد تر بود !
ولی اخه چرا اینطوری؟! …
همینطور داشتم شنا میکردم ؛ ولی یکهو با دیدن یه جسم سبز رنگ ، سرعتمو کم کردم …
چشمام رو ریز کردم و روی همون جسم زوم کردم …
و بعدش این فقط صدای جیغم بود که توی سالن پخش شد … !