رمان مال من باش پارت 31

4.5
(8)

با استرس به استخر خیره شده بودم که صدای ایلیاد رو شنیدم …

_ ای بابا … بیا دیگه سارا !

اون رفته بود توی استخر و الانم معطل من بود …
کلافه و با ناراحتی لب زدم :

+ آخه من میترسم ایلیاد … .

بی حوصله هوفی کشید و گفت :

_ خب منم میخوام بهت شنا رو یاد بدم تا دیگه نترسی !
اذیت نکن سارا … بیا ، بخدا شنا کردن خیلی لذت بخشه … !

عصبی لب زدم :

+ میدونم ولی …

مکثی کردم که پرسید :

_ ولی چییی؟! …

با حرص موهامو از روی صورتم کنار زدم و گفتم :

+ اصلا مگه این جزو تمریناته؟!

پوفی کشید و سری به نشونه ی نه تکون داد که ادامه دادم :

+ خب پس دست از سرم بردار دیگه ایلیاد ‌…

اخم غلیظی کرد و گفت :

_ سارا از استخر میام بیرون و به زور میارمت داخل آب هااا …
یالا ، زود باش بیا تا اون روی سگم بالا نیومده !

آب دهنمو‌ قورت دادم ، رفتم لبه استخر و نشستم …
پاهامو‌گذاشتم داخل آب … اوممم ! خوب بود …‌
ایلیاد شنا کرد و به طرفم اومد ، دستمو گرفت و کمکم کرد کامل داخل آب شم …
خودمو انداخته بودم توی بغلش و ازش فاصله نمی گرفتم !
بعد از چند لحظه لحن آرومش به گوشم رسید …

_ نمیخوای که تا آخر توی بغلم باشی !
نگفتم بیای توی آب تا توی بغلم باشی …
گفتم بیای تا بهت یاد بدم طرز شنا کردن رو !

نفس عمیقی کشیدم و بدون از اینکه ازش جدا بشم ، سرمو عقب بردم و زل زدم توی چشماش …
از موهاش قطره قطره اب می چکید و این بود که بیش از حد جذابش کرده بود …
لبخندی زدم که حرصی گفت :

_ از اون موقع که با ناراحتی ازم میخواست که بیخیال این ماجرا بشم ، باز حالا واسم لبخند میزنه …!

چهره ای مظلومانه به خودم گرفتم و لب زدم :

+ عع … ایلیاااد !
خب من از شنا کردن میترسم !

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ خیله خب وروجک …
نیاز نیس اینقدر مظلوم کنی خودتو …

لبخند دندون نمایی زدم …

* * * *

خلاصه بگم ، در عرض یک یا نیم ساعت بهم شنا کردن رو کامل یاد داد …
این پسر یه کار بلدِ ماهر بود !
همه چیز رو می دونست …

* * * *

_ بیا بیرون سارا ، بریم واسه شام …

همونطور که شنا می کردم لب زدم :

+ باشه بابا …
فقط یه چند دیقه وایسا یکم دیگه شنا کنم بعد میریم !

همونطور که گره حولشو محکم میکرد گفت :

_ باشه ، پس زود باش … .

سرعتمو زیاد تر کردم …
خداییش هرکاری مخصوصا شنا کردن رو اگر بلد باشی خیلی لذت بخش و باحاله !
حس کنجکاویم خیلی گُل کرده بود …
نمیدونم چیشد که این تصمیم احمقانه رو گرفتم که برم سمت اون قسمت از استخر که ایلیاد بهم هشدار داده بود که به هیچ وجه نرم اون سمت !
واسه ی احتیاط سرمو چرخوندم سمتی که ایلیاد ایستاده بود و وقتی متوجه شدم حواسش به من نیست ، شنا کردم به همون قسمت …
اوه … این قسمت عمقش زیاد تر بود !
ولی اخه چرا اینطوری؟! …
همینطور داشتم شنا میکردم ؛ ولی یکهو با دیدن یه جسم سبز رنگ ، سرعتمو کم کردم …
چشمام رو ریز کردم و روی همون جسم زوم کردم …
و بعدش این فقط صدای جیغم بود که توی سالن پخش شد … !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x