رمان مال من باش پارت 34

4.7
(9)

با بهت و تعجب به چهره ی گریم شدم توی آینه زل زدم …
این واقعا منم؟! …
خیییلی زیاد تغییر کرده بودم !
همینطور داشتم چهره ی جدیدمو توی آینه نگاه میکردم که چند تقه به در اتاق زده شد ، نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :

+ بیا داخل …

در اتاق باز شد و قامت ایلیاد توی چارچوب در قرار گرفت …
دست به سینه شد ؛ به چارچوب تکیه زد و با لبخند شیکی بهم زل زد ، همینطور که از توی آیینه بهش نگاه میکردم ؛ گفتم :

+ خیلی تغییر کردم ! نه؟! …

چشماشو ریز کرد و همونطور که روم زوم میکرد ، جواب داد :

_ آره … ولی من خود اصلیتو بیشتر می پسندم !

ساکت از توی آیینه بهش خیره شدم که به سمتم قدم برداشت ، بهم که رسید ؛ دستاشو دور شکمم حلقه کرد و  از پشت بغلم کرد …
مقابلش مثل یه مورچه بودم !
لبخندی زدم و گفتم :

+ یعنی الان دوستم نداری؟! …

اخم ریزی کرد و گفت :

_ این چه حرفیه؟!
تو هرطور باشی من بازم دوستت دارم …

چشمکی زد و ادامه داد :

_ آبجی کوچیکه … !

خنده ی کوتاهی کردم ؛ برگشتم سمتش و دستامو گذاشتم دو طرف سرش ، پیشونیم رو چسبوندم به پیشونیش و لب زدم :

+ مرسی داداشی …

دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت :

_ بابت چی؟! …
من مگه تا حالا جز دردسر چیز دیگه ای واست درست کردم‌؟! …

اخم ریزی کردم ، سرمو عقب بردم و گفتم :

+ نبینم دیگه از این حرفا بزنی …
اگه … اگه تو نمی بودی ، من الان باید به کی امیدمو خوش می کردم که کمکم میکنه افشین ، عشقمو برگردونم ایران؟! …

لبخندی زد و جوابی نداد …
چون میدونست حق با منه سکوت کرد !
نفس عمیقی کشید ؛ ازم فاصله گرفت و مچ دستشو بالا آورد ؛ به ساعت مچیش خیره شد و گفت :

_ خب ، دیگه کم کم باید بریم … .

سرشو بالا آورد ، بهم زل زد و گفت :

_ تو آماده ای؟! …

با اطمینان سری تکون دادم و لب زدم :

+ آره …

خوبه ای گفت که با اضطراب آب دهنمو قورت دادم و گفتم :

+ فقط یه خورده استرس دارم ! …

_ استرس رو وللش …
فقط خوب به حرفام گوش کن که چیزایی که الان میخوام بگم ، خیلی مهمه … !

چشام رو ریز کردم و سوالی بهش خیره شدم که به سمت یکی از مبل ها حرکت کرد ؛ وی یکی از مبل ها نشست ، به مبل رو به روش اشاره کرد و رو بهم گفت :

_ بیا اینجا بشین …

سری تکون دادم ، به سمت مبل قدم برداشتم و روش نشستم و ساکت بهش زل زدم …
نفس عمیقی کشید و گفت :

_ ببین سارا … امشب توی این پارتی ، تو دیگه خودت نیستی !
تو از الان به بعد آریان صدر هستی …
دختر یه تاجر ماهر توی شهر لیون هستی و یه چند روزم واسه تفریج اومدی پاریس …
پدرت با من در ارتباطه و بین منو پدرت یه رابطه ی دوستانه وجود داره و …
تک فرزند خانواده هستی و مادرت هم مُرده !
اوکی؟! …

سری تکون دادم و گفتم :

+ اوکی … فقط ، اسمم آریان بود … درسته؟! …

اوهومی گفت …
توی فکر فرو رفتم ؛ هیچوقت فکر نمیکردم‌ بخوام واسه بدست آوردن افشین ، تبدیل بشم به یه دختر فرانسوی !
هع … خیلی مسخرس … کِی باشه این بازی تموم بشه … !

* * * *

از ماشین پایین اومدم و همونطور که به عمارت روبه روم خیره بودم ، در ماشین رو بستم …
ماشین رو دور زدم و کنار ایلیاد ایستادم ، بازوش رو به طرفم گرفت و گفت :

_افتخار میدین بانو؟! …

خنده ی ریزی کردم ، دستمو حلقه کردم دور بازوش و باهمدیگه حرکت کردیم طرف در ورودی عمارت …
کنار در های بزرگ عمارت ؛ دو تا نگهبان هیکلی ایستاده بودن ، هر دوشون با دیدن ما روبه روی در ایستادن … یکیشون با اخم لب زد :

_ کارت دعوت؟! …

ایلیاد با خونسردی ابرویی بالا انداخت و گفت :

+ هشتگ قفل ببر زخمی …

هر دوتاشون هماهنگ با هم از جلوی در کنار رفتن …
این وسط فقط من بودم که متعجب خیره ی حرکاتشون شده بودم !
یعنی چی آخه ….
اون حرفی که ایلیاد گفت ، معنیش چی بود دقیقا؟! …
ایلیاد که راه افتاد منم دنبالش حرکت کردم و داخل عمارت شدیم …
حیاطش دقیقا مثل حیاط عمارت های افشین و ایلیاد بزرگ و زیبا بود !
توی حیاط پر بود از آدم …
از دختر و پسر های جَوونی که گوشه های حیاط بودن و مشغول لب گیری …
تا زن و مرد های مسنی که آروم آروم با همدیگه حرف میزدن …
شونه به شونه ی ایلیاد حرکت کردیم طرف در عمارت ؛ وقتی به در ورودی رسیدیم ، دو تا دختر به سمتمون اومدن و کت منو ایلیاد رو گرفتن …
با لباسی که تنم بود خیلی راحت نبودم …
چون خیلی از جاهاش کلا باز بود !
با همدیگه را افتادیم داخل عمارت …
پسرای زیادی با چشمای هیزشون نگاهشونو انداخته بودن روی من و با چشماشون سعی داشتن منو قورت بدن !خودمو به ایلیاد نزدیکتر کردم …
من هیچکدوم از این نگاها رو دوست نداشتم …
من دلم نگاه افشین رو میخواست !
ایلیاد به طرف یه گروه از دختر ؛ پسرایی که یه گوشه ایستاده بودن و مشغول حرف زدن بودن ، قدم برداشت …
بهشون که رسیدیم ایلیاد سلامی داد که همه ی نگاها برگشت سمتمون …

اما من الان فقط زوم کرده بودم روی یه نگاه …
زوم کرده بودم روی پسری که دار و ندارم بود !
افشین …
آره ، اونم بین اینها بود …
آب دهنمو به سختی قورت دادم و نگاهمو انداختم روی دختر جلفی که کنارش ایستاده بود …
خودشو از بازوی افشین آویزون کرده بود …
نگاهش نسبت به همه مغرورانه بود !
با همین یه نگاه تونستم شخصیت این دختر رو بفهمم …
بینی عملی ، لبا تزریقی و …
اوفففف … نگم براتون که چه عفریته ای بود !
با صدای یکی از دختر های جمع به خودم اومدم …

_ ایلیاد جون … خانومو معرفی نمیکنی؟! …

اَه اَه … دختره ی چندششش !
ایلیاد جون؟! …
عنتر میمون !
با حرص هوفی کشیدم که ایلیاد گفت :

_ اوه ، بله بله !
آریان … دوستم … .

خلاصه که بعد از احوال پرسی و این حرفا ، هممون دور میز ، روی صندلی ها نشستیم …
من از اول تا اخر زل زده بودم به افشین …
یکهو همون دختره ی هَوَلی که به افشین چسبیده بود که متوجه شدم اسمش آرژانِ ، با لحن لوسی لب زد :

_ افشییین …
عشقم میشه یه آهنگ واسمون بخونی …

با تعجب ابرویی بالا انداختم !
یعنی چی یه آهنگ واسمون بخونی؟! …
با این حرفِ آرژان‌ ، بقیه هم شروع کردن به گفتن اینکه آره ، افشین برو بخون و این حرفا …
افشینم با کلی اصرار از جاش پا شد و به سمت قسمتی که بالای سالن بود و دیجی اونجا مشغول پخش آهنگ بود …
آرژان هم خودشو انداخت دنبالش و وِل کُنش نبود !
ایییششش … دختره ی حال بهم زن و چندش !
دیجی آهنگو قطع کرد و میکروفون رو دست افشین داد …
همه ی دختر و پسرایی که ریخته بودن وسط ، یه کناری وایسادن و منتظر به افشین خیره شدن …
یعنی افشین اینقدر صداش خوبه؟! …
بعد از چند لحظه صدای جذاب و دخترکِشش توی سالن پخش شد :

” حرفایی که زدم ، همش از رو علاقه بود !
هرکی میبینه منو میگه چته؟! بلا به دور …
همش از درده …مریضم کرده !
عشقه زیادی ، نمکه رو زخمه … .
اگه بِت گیر می دادم ، نبود دسته خودم … !
نمی خواستم اذیتت کنم ، دسته گلم …
تو به دل نگیر عزیز ! دیوونه شدم …
تو بزرگی کن و برگرد ، من دسته پُرم … !
هرچی گفتمو پس میگیرم !
میخوام عشقتو دست بگیرم …
هرچی گل واست هست بچینم ، بریزم رو سرت
جشن بگیرم ! تو بیاااا … .”

بغض گلومو گرفته بود …
نمیدونم چرا حس میکردم این آهنگش خطاب به منه !
با چشمای لب ریز از اشک بهش خیره شده بودم …
با صدای ایلیاد به خودم اومدم :

_ خوبی سارا؟! …

بغضمو به سختی قورت دادم و با صدای ضعیفی لب زدم :

+ نه …

دستاشو دورم حلقه کرد …
توی آغوشش فرو رفتم ، افشین !
افشین دلم تورو میخواد … همین الان … همین الااان !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هستی
2 سال قبل

سلام ببخشید پارت بعد رو کی میزارید ؟

واینکه میشه زودتر بزارید و یکم بیشتر باشه

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x