پاییزه خزون پارت ۵۶3 سال پیش۱ دیدگاهپاییزه خزون از درد بند بند سلولای تنم ضعف رفت ،چشمامو از درد سفت بستم ….صدای قدماشون که نزدیکم میشدن مثل ناقوس مرگ بود برام ….ولی دیگ جونی نبود که…
رمان سرمست پارت ۵3 سال پیش۱ دیدگاهاین که داشت به من حس عذاب وجدان می داد اصلا فایده ای نداشت. – خب این کجاش بده؟ درسته بچه داشتن شیرینه اما دردسر های خودش هم داره …مثلا…
رمان سادیسمیک پارت 93 سال پیش۷ دیدگاه#پارت_9 شاید .. شاید عاشقش شده باشم؟! ولی نه ، نه نمیخوام… نمیذارم رسیدیم به خونه… وسایلا رو گذاشت تو اتاق و درو قفل کرد چشماش عصبی بود … چرا…
رمان دروغ محض پارت 23 سال پیش۲۴ دیدگاههوفی کشیدم و سری واسه دور شدن این افکار مزخرف ازم ، تکون دادم … نگاهمو به ساعت دیواری دوختم ، ساعت نزدیکای چهار بود … . خمیازه ی بلندی…
رمان سادیسمیک پارت 83 سال پیش۲۸ دیدگاه#پارت_8 تا برگشتم ببینم میثاق چی ازم میخواست دیدم آراد رفته و نتونستم ازش چیزی بپرسم… شاید الان از دست میثاق ناراحت و عصبی بود ، ولی … ولی چه…
رمان دروغ محض پارت 13 سال پیش۷۷ دیدگاه… به نام خدا … همیشه دوستت دارم ، نقطه ته قلب ♡ … . 🍃 رمان : ” دروغ محض ” 🍃 نویسنده : # سارا_نوروزی ژانر ها :…
رمان رخنه پارت ۴3 سال پیش۱۰ دیدگاهسمتش برگشتم. – چی از جونم می خوای؟ لبخند گوشه لبش شکل گرفت. – خودتو! پچ زدم: – اون موقع که منو داشتی، فراریم دادی! حالا که دیگه دارم ازدواج…
رمان نیمه گمشده پارت 163 سال پیش۱۷ دیدگاه* * * * خاله با چشمایی گریون منو کشید تو بغلش … آهی کشیدم و دستمو آروم و نوازش وار رو پشتش کشیدم … . بعد از چند لحظه…
رمان سادیسمیک پارت 73 سال پیش۱۸ دیدگاه#پارت_7 🌪3 ساعت بعد🌪 🏷میثاق منشی اومد داخل … ــ کاری داشتید آقای آتاش؟ سری تکون دادم و همونطور که لیست حساب ها رو بالا پایین میکردم گفتم +اره ……
رمان دیوونه های با نمک پارت ۴3 سال پیش۲ دیدگاهبسم الله الرحمن الرحیم نویسنده : سیده ستاره قاسمی رمان دیوونه های با نمک پارت ۴ بعد از یکم وراجی با الین فهمیدم اون پسرا رفتن شروع کردیم خودمو…
رمان سادیسمیک پارت 63 سال پیش۱۰ دیدگاه#پارت_6 ⛓️میثاق⛓️ +از بس دوسِت دارم ماهی جون عشق خودمی شما! خیلی شبیه مامان خدابیامرزمی..! اگه اون و ارباب شاهین (پدرم) بودن ، شاید الان اوضاعم اینجوری نبود… لبخند تلخی…
پاییزه خزون پارت ۵۵3 سال پیشبدون دیدگاه پاییزه خزون _این چه حرفیه ساحل چیشد یه دفعه آخه مهرشاد چیزی گفت پوزخندی زدمو گفتم _نه عزیزم هیچی سمیرا به حرف اومد _ساحل کجا داری این موقع شب…
رمان سرمست پارت ۴3 سال پیشبدون دیدگاهتا برگشتن آیدا از مدرسه اتاقش رو مرتب کردم و تمام وسایاش رو به تنهایی جا به جا کردم. کمر درد بد جور بهم فشار می اورد و با این…
رمان سادیسمیک پارت 53 سال پیش۶ دیدگاه#پارت_5 اهمیت ندادم و مشغول خوردن صبحانه شدم… 🏷رستا داشتم تو تب میسوختم ــ الان خوب میشی صبر کن یه قرص واست بیارم تا خواست بره دستشو گرفتم و آروم…
رمان نیمه گمشده پارت 153 سال پیش۵۷ دیدگاههمینطور داشتیم با هم کلکل میکردیم که با صدای خاله ، به خودمون اومدیم : _ سارا و فلور … یه دیقه به من گوش میدین؟! … هر دو ساکت…