رمان سادیسمیک پارت 8

4.4
(17)

#پارت_8

تا برگشتم ببینم میثاق چی ازم میخواست دیدم آراد رفته و نتونستم ازش چیزی بپرسم…
شاید الان از دست میثاق ناراحت و عصبی بود ، ولی … ولی چه دلیلی داشت واسه من انقدر جوش بیاره…؟!

بیخیال شونه ای بالا انداختم و حرکت کردم سمت اتاق اباب میثاق…
جلوی خودش که نمیتونستم میثاق صداش کنم ، باید میگفتم ارباب …

چند ضربه اروم به در اتاق زدم که صدای پر جَذَبَشُ شنیدم

ــ بیا تو

نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم

ــ ببندش

گوش دادم و همونجا پشت در وایستادم

سرشو از تو کتابش در آورد و سیگار پشت گوششو گرفت بین انگشت فاک و اشارش

ــ میخوام برم خرید
آماده شو باهمدیگه بریم

+ولی من الان حالم خوب نیست
دیشب سه بار ، نه چهار بار رابطه داشتیم
امروزم کم عذابم ندادی

ــ حقته ؛ وقتی میگم آماده شو ، باید آماده بشی

ناچار سری تکون دادم و رفتم تو اتاق خودم
باید باهاش کنار میومدم ، باید بهش اجازه میدادم حالش خوب بشه ، باید بهش امید میدادم خوبشه تا لااقل منو ول کنه …
اینکه همش میگفت حقته …
بدجور عذابم میداد ، حتی با همین یه کلمه…

مانتو مشکی ساده ای پوشیدم و یه شال زرد رنگ انداختم رو موهام
بیرون اومدن من همزمان شد با بیرون اومدن میثاق و چشم تو چشم شدن باهاش…

دستمو گرفت و باهم راه افتادیم سمت فروشگاه …

ــ رستا ، بیا اینجا ببینم

خودمو بهش رسوندم و دستمو دور بازوش حلقه کردم

نیم نگاهی بهم انداخت و سرشو برگردوند

ــ خب؟
خریدی چیزی نداری؟

با خجالت سرمو پایین انداختم و آروم گفتم

+چ..چرا

ــ چیه؟!

نفس عمیقی کشیدم…

+نوار بهداشتی

سری تکون داد و به یه قسمت فروشگاه اشاره کرد

ــ برو اونجا هر چند تا که لازم داری بردار
بعد بیا بریم خوراکی برداریم

چشمی گفتم و حرکت کردم سمت قفسه ها
پنج تا کافی بود برام …
گذاشتم تو نایلون مشکی که پیش قفسه ها بود و بعد انداختمش تو سبد چرخ دار دست میثاق

ــ خب خوراکی هرچی دوست داری بردار

انگشتمو زیر چونم گذاشتم و متفکر لب زدم

+من نوتلا و لواشک دوست دارم
با کیک قهوه …اومممممم نسکافه ام خیلی دوست دارم
دستشو پشت کمرم گذاشت و اروم گفت

ــ خب بردار
واسه منم نوتلا بیار با لواشک کیوی
دلستر و آبمیوه ام بردار

با ذوق نگاش کردم و لب زدم

+وایییی منم عاشق لواشک کیوی ام

لبخندی زد و با ابرو اشاره کرد که برم ، خودشم پشت سرم راه افتاد
چی میشد اگه همه چی همینجوری پیش میرفت؟!
اگه میتونستم جای رایکا رو براش بگیرم و کینه ای که تو دلش بود رو آب میکردم…

+ببین خوبن اینا؟

دلستر هلو برداشته بودم واسش با یه مدل لواشک کیوی که زخامتش بیشتر از بقیه بود

ــ خوبه
چیزی لازم نداری دیگه؟

+چرا
عود میخوام

ــ عود برا چته اخه

+خب خوشبوعه دوس دارم

بعد اینکه همه خریدامونو کردیم؛نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم سمت جایی که نمیشناختم…
بی حرف نشسته بودم که جلوی یه پاساژ نگهداشت

ــ بریم

با چشمای گرد شده نگاهش کردم و پرسیدم

+بریم پاساژ؟
واسه ی چی؟

ــ آدم میره پاساژ چیکار کنه؟
لباس بخریم

اهومی گفتم و ریز خندیدم
در کل دختر خوش خنده ای بودم …

+ارباب اون لباس کاربنیه خوبه؟

دستمو فشار ریزی داد که سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم

ــ اینجا ارباب صدام نکن ، همون میثاق بگو …

زبونی رو لبام کشیدم و چشم کشداری گفتم

ــ قشنگه بهت میاد
ولی صورتی بهتره

لبمو کج کردم و مظلوم گفتم

+آخه صورتی بهم نمیاد

ــ من میگم میاد یعنی میاد
اصلا هر دوتاشونو بگیر

ایشششش پررو واسه لباس انتخاب کردنمم اون تصمیم میگیره!

باشه ای گفتم و بعد خریدن لباس ها رفتیم سمت یه فروشگاه دیگه که داخل پاساژ بود

ــ برو لباس خوابم بگیر

+ه..ها؟

اخم ریزی کرد و گفت

ــ مگه نمیشنوی؟

+خ.خب حالا از اون بگذریم

با چشم غره ای که رفت زدم رو دهنم و حرکت کردم سمت فروشگاه …
یه لباس خواب مشکی ، یه قرمز ، آبی ، صورتی و
خلاصه چند دست ست لباس زیر گرفتم و زدم بیرون

+هوفففف از خجالت اب شدم میثاق!

ریز خندید و هیچی نگفت …

چند دست لباس راحتی تو خونه واسه خودم و میثاق گرفتم و بالاخره راه افتادیم سمت عمارت
تو راه بودیم که لب باز کردم و با تردید گفتم

+الان منو …

پیش دستی کرد و اخمی رو پیشونیش نشوند…

ــ نه!
هیچی عوض نشده
تورو دوست ندارم

پس چرا یهویی عوض شد …
نفسمو غمگبن بیرون فرستادم و سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم

“گفتی دوسم داری
حق با تو بود آره
اما تو تعریفت
از عاشقی با من
زیادی فرق داره…”

ضبط ماشینو خاموش کرد و عصبی دستشو بین موهاش فرو کرد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
28 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آهو
آهو
2 سال قبل

خوب نبود اصلا…
عالی بود 😍
خدا کنه سر عقل بیاد 😥

اتنا واحدی
2 سال قبل

دستت طلا جون دل…

افسانه
افسانه
2 سال قبل

اتی

اتنا واحدی
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

جونش

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی ❤️

اتنا واحدی
2 سال قبل

آرزوتون چیه؟!۲تا از بزرگ ترین ارزوهاتونو بگید…کارش دارم مرسی از همتون.

ĄÝ ŇŰŘ ¤
پاسخ به 
2 سال قبل

بزرگ ترین آرزوم اینکه یه روزی فارغ التحصیل دانشگاه هنر تهران بشم و مدرک فوق لیسانس گرافیک بگیرم

اتنا واحدی
پاسخ به  ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

موفق باشی آی نور جون…
تلاش کن برا هدف و ارزوت بجنگ و نزار کسی پاشو رو علاقت بزاره…

*ترشی سیر *
پاسخ به 
2 سال قبل

خواننده بشم ایران نجات پیدا کنه

اتنا واحدی
پاسخ به  *ترشی سیر *
2 سال قبل

وات؟
چجوری نجات پیدا کنه؟!

Helya
Helya
پاسخ به 
2 سال قبل

آرزو میکنم بتونم ۱۰ تا آرزوی دیگه بتونم بکنم😂😂😂
جررر
ن جدی
خیلی دوس دارم عاشق بشم
و اون یارو هم عاشقم باشه
خیانت نکنه هیچوقت🥲💔

اتنا واحدی
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

کسی قلط بکنه بهت خیانت کنه…

پاسخ به 
2 سال قبل

من
۱ : بعد کنکور برم خارج اونجا ادامه تحصیل بدم

۲: گرفتن مدرک فوق تحصیلم برای تجربی : قلب و عروق به همراه جراحی

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

ای جااااان…
موفق باشی قشنگم….
تلاش کنی میرسی…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

سارا مردن ک ارزو نیس میدونی ک با این حرفات بزرگترین گناه رو میکنی؟!
بمون بجنگ ثابت کن ک توهم میتونی لیاقت تو بهترین هاست…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

ن ارزو نکن ک از دست خانوادت خلاص بشی یه چیزی بدتر از این سرراهت قرار میگیره ک خودت نابودت میشی…
وکالت ک صددرصد وکیل میشی جونم فقط کافیه تلاش کنی همین…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

من تا ۱۰۰۰ سال دیگ هستم…

Shyli ♡
پاسخ به 
2 سال قبل

سلام ما را ب ایندگان برسان

Shyli ♡
پاسخ به 
2 سال قبل

ارزوی اول ی رفیق داشته باشم ک واقعا منو واسه خودم بخواددددد فق خودمم ک انگار نیس در این دنیا
دوم اینکه همه ی بچ هایی ک اینجان ب همه ی ارزوهاشون برسن خودمم برم اونور پزشکی بخونم
هیچچچچچچ وقت عاشق نشم

Helya
Helya
پاسخ به  Shyli ♡
2 سال قبل

😂چرا عاشق نشی
عاشق شدن خیلی خوبه😂

اتنا واحدی
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

ارههههههههههههههههه
بری تو بغلش محکم بغلش کنی دیوونش کنی شیطنت کنی روت غیرتی بشه موقع دعوا تسلیم بشه اخ ک من دلم رف😂😂

Helya
Helya
پاسخ به 
2 سال قبل

خدایا😂
میخوام

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

خاهرای گل مارو ک کسی نمیگیره میترشیم لطفا تو طایفتون هر پسر خوشگل موشگلی هس مارو بهشون معرفی کنید ینی جاتون بهشته😂😂
تو طایفه پسرای خوشگل موشگل زیاده من شمارو معرفی خواهم کرد😂😂😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به  Shyli ♡
2 سال قبل

بیا من بشم رفیقت ک تورو فقط واسه خودت بخام…
درس خوندن ارزو نیس ک هدفه و باید براش بجنگی…
نوچ نوچ عشق خلی خوبه عاشق کسی بشی ک حست دوطرفه باشه خیلی میچسبه…

افسانه
افسانه
2 سال قبل

بزرگ ترین ارزوم اینه ک خوشبخت بشم بامهدیار دوم اینک اتی جون دانشگاه قبول بشی عزیرم…من ارزو خیلی دارم ولی بزرگترین ارزو هام این دوتاس

اتنا واحدی
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

اخ ک من قربونت بشم افی…شدی دوردونه قلبم…
من کنکور قبول بشم شهر مشهد رو میزنم میام دانشگاه اونجا ور دلت…

Shyli ♡
2 سال قبل

اممم الن بدگرل ساراس یا فلور؟

فاطیما
فاطیما
2 سال قبل

رمان هاتون عشق بخدا 😊😊

28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x