#پارت_9
شاید .. شاید عاشقش شده باشم؟!
ولی نه ، نه نمیخوام… نمیذارم
رسیدیم به خونه…
وسایلا رو گذاشت تو اتاق و درو قفل کرد
چشماش عصبی بود …
چرا آخه چرا عصبی بود ، مگه چیکار کرده بودم
چسبیده بودم به دیوار و راه فراری نداشتم
چشمای سرخشو بهم دوخت و آروم لب زد
ــ اونم نوتلا دوس داشت
اونم لواشک دوست داشت
اونم … نسکافه دوس داشت
آب دهنمو به زحمت قورت دادم …
سیلی محکمی به سمت راست صورتم زد که حسابی سوخت …
ــ چرا مثل اونی
خیلی بلند داد زد ، ترسیدم … ترسیدم و اشکام راه باز کردن …
+تورو خدا … ارباب .. ارباب من .. من ارومت میکنم
کمکت میکنم فراموشش کنی ، فقد الان بذار برم
انداختم رو تخت و روم خیمه زد با داد بلندی که زد ، اشکام جاری شدن … مگه قول نداده بودم گریه نکنم؟
ــ باید بکشی ، هنوز باید عذابت بدم
بی صدا اشک میریختم و به چشای سرخش خیره بودم که لباسمو تو تنم جر داد
پیرهنشو در آورد و پرت کرد گوشه اتاق
با ترس گفتم
+ا.الان ن..ه تورو .. خدا .. دی..شب
با تو دهنی محکمی که خوردم هق هق هام اوج گرفت
همه لباسامونو در آورد و حالا لخت مادر زاد جلوش بودم …
دستمو گذاشتم رو چشمام و مشغول گریه کردن شدم…
🏷میثاق
گریه میکرد …
دل منِ روانی سنگ تر از این حرفا بود
نوک سینشو به دندون گرفتم و محکم گاز گرفتم که جیغ بلندی زد
ــ ولم کن … ولم کن
بلند جیغ میزد و میگفت ولم کن
اون فقد اشک میریخت و التماس میکرد
بدم میومد از رابطه یک طرفه …
با این حال از سینش دل کندم و خودمو بین پاهاش تنظیم کردم
سالارمو محکم و یه ضرب واردش کردم که جیغ بلندی کشید …
با هر ضربهی من کل تنش میلرزید …
ــ خداااااا منو بکش
آرزوی مرگشو میکرد و باعث خوشحالیم میشد …
محکم خودمو داخلش عقب و جلو میکردم و بی توجه به حرفاش ، به التماسا و جیغ زدناش ضربه هامو محکمتر میکردم …
ساکت شده بود ؛ خودمو که ازش بیرون کشیدم خون از بهشتش روون شد …
بیهوش شده بود ، انتظاری جز این نمیرفت انگار با حیوون خوابیده بود …
پوزخندی زدم و این بار خودمو با عقبش تنظیم کردم …
🌪1 ساعت بعد🌪
هنوز بیهوش رو تخت بود و خون ریزی داشت …
دیگه مخم داشت سوت میکشید
بلند داد زدم
+اهههههه
یه نوار بهداشتی برداشتم و گذاشتم تو لباس زیرش و کردم پاش ، لباساشو پوشوندم بهش و همونطور که تو بغلم بود راه افتادم سمت پایین
ــ اِوا خدا مرگم بده
این چش شد؟!
نوچی کردم و رو بهش گفتم
+خاله ولکن الان!
منتظر حرفای بعدیش نشدم و بعد چند لحظه رسیدم به ماشین
درازش کردم رو صندلی عقب و روندم سمت بیمارستان …
ــ شما همسرشونین؟
سری تکون دادم و گفتم
+اره متاسفانه
ــ رابطه داشتید درسته؟
+د اگه نداشتیم که نمیاوردم اینجا خبر مرگش!
چشاش گرد شد و با تعجب لب زد
ــ خب حالا آرومتر!
اینجوری که شما باهاش رابطه برقرار کردین ، رحمش آسیب میبینه و احتمال داره دیگه نتونه باردار بشه
این بار یه سرم و چند بسته قرص کفایت میکنه ولی دفعه های بعد بیشتر مراقب باشید …
نخوام مراقب باشم کدوم توله سگی میخواد جلومو بگیره؟
بر خلاف چیزی که تو دلم بود گفتم
+اوکی؛ کی مرخص میشه؟
ــ سرمش تموم شد میتونید ببریدش
و رفت بیرون…
اون لحظه ای که تو پاساژ بودیم ، حس کردم رایکا کنارمه …
رنگ صورتی دوست داشت
ترکیب صورتی و کاربنی..!
نکنه اینا دوقلو باشن و خودشون از همه جا بی خبر؟
یه ساعتی که گذشت به هوش اومد …
سرمو بین دستام گرفتم و شقیقه مو ماساژ دادم که دستای گرمش رو دستام فرود اومد
ــ د..درسته .. عذابم میدی
و..ولی .. می..میدونم ..دس..ت خو..دت نیست
بریده بریده میگفت ، اشکاش روون بود
نگاهش مهربون بود
+نیاز نیست تو کمکم کنی
همینکه خالی بشم کافیه ، هرزه کوچولو
پوزخندی زدم و موقع رفتن گفتم
+تو ماشین میبینمت
وای دیگ انتقام بگیره نه تا این حد بجای رستا من دردم اومد…
خشن شوهرم ک قراره جرش بدم😂😂
خیلی عالیه اصلا برای ادامهش صبر ندارم 😚😍فقط این سادیسمش خوب نمیشه ؟؟
ینی قراره همینجوری بخاطر شباهتشون حرصش رو رستا خالی کنه ؟؟
😂😂😂😂😂😂
بدجور دلم میخاد اونروزو ببینم که میثاق داره مث سگ عر میزنه ک نمیتونن بچه دار شن
*وی از تمام چهارستون بدنش حرص میریزد
وای عالی بود فلوررررررررررر خیلی متفاوتههههه
من اصلا کارم خرذوق کردن دیگرانه🌚👍🏻😂😂
عالی بود