رمان سادیسمیک پارت 9

4.6
(16)

#پارت_9

شاید .. شاید عاشقش شده باشم؟!
ولی نه ، نه نمیخوام… نمیذارم

رسیدیم به خونه…
وسایلا رو گذاشت تو اتاق و درو قفل کرد
چشماش عصبی بود …
چرا آخه چرا عصبی بود ، مگه چیکار کرده بودم

چسبیده بودم به دیوار و راه فراری نداشتم
چشمای سرخشو بهم دوخت و آروم لب زد

ــ اونم نوتلا دوس داشت
اونم لواشک دوست داشت
اونم … نسکافه دوس داشت

آب دهنمو به زحمت قورت دادم …
سیلی محکمی به سمت راست صورتم زد که حسابی سوخت …

ــ چرا مثل اونی

خیلی بلند داد زد ، ترسیدم … ترسیدم و اشکام راه باز کردن …

+تورو خدا … ارباب .. ارباب من .. من ارومت میکنم
کمکت میکنم فراموشش کنی ، فقد الان بذار برم

انداختم رو تخت و روم خیمه زد با داد بلندی که زد ، اشکام جاری شدن … مگه قول نداده بودم گریه نکنم؟

ــ باید بکشی ، هنوز باید عذابت بدم

بی صدا اشک میریختم و به چشای سرخش خیره بودم که لباسمو تو تنم جر داد

پیرهنشو در آورد و پرت کرد گوشه اتاق
با ترس گفتم

+ا.الان ن..ه تورو .. خدا .. دی..شب

با تو دهنی محکمی که خوردم هق هق هام اوج گرفت

همه لباسامونو در آورد و حالا لخت مادر زاد جلوش بودم …
دستمو گذاشتم رو چشمام و مشغول گریه کردن شدم…

🏷میثاق

گریه میکرد …
دل منِ روانی سنگ تر از این حرفا بود
نوک سینشو به دندون گرفتم و محکم گاز گرفتم که جیغ بلندی زد

ــ ولم کن … ولم کن

بلند جیغ میزد و میگفت ولم کن
اون فقد اشک میریخت و التماس میکرد
بدم میومد از رابطه یک طرفه …
با این حال از سینش دل کندم و خودمو بین پاهاش تنظیم کردم

سالارمو محکم و یه ضرب واردش کردم که جیغ بلندی کشید …
با هر ضربه‌ی من کل تنش میلرزید …

ــ خداااااا منو بکش

آرزوی مرگشو میکرد و باعث خوشحالیم میشد …

محکم خودمو داخلش عقب و جلو میکردم و بی توجه به حرفاش ، به التماسا و جیغ زدناش ضربه هامو محکمتر میکردم …
ساکت شده بود ؛ خودمو که ازش بیرون کشیدم خون از بهشتش روون شد …
بیهوش شده بود ، انتظاری جز این نمیرفت انگار با حیوون خوابیده بود …
پوزخندی زدم و این بار خودمو با عقبش تنظیم کردم …

🌪1 ساعت بعد🌪

هنوز بیهوش رو تخت بود و خون ریزی داشت …
دیگه مخم داشت سوت میکشید
بلند داد زدم

+اهههههه

یه نوار بهداشتی برداشتم و گذاشتم تو لباس زیرش و کردم پاش ، لباساشو پوشوندم بهش و همونطور که تو بغلم بود راه افتادم سمت پایین

ــ اِوا خدا مرگم بده
این چش شد؟!

نوچی کردم و رو بهش گفتم

+خاله ولکن الان!

منتظر حرفای بعدیش نشدم و بعد چند لحظه رسیدم به ماشین
درازش کردم رو صندلی عقب و روندم سمت بیمارستان …

ــ شما همسرشونین؟

سری تکون دادم و گفتم

+اره متاسفانه

ــ رابطه داشتید درسته؟

+د اگه نداشتیم که نمیاوردم اینجا خبر مرگش!

چشاش گرد شد و با تعجب لب زد

ــ خب حالا آرومتر!
اینجوری که شما باهاش رابطه برقرار کردین ، رحمش آسیب میبینه و احتمال داره دیگه نتونه باردار بشه
این بار یه سرم و چند بسته قرص کفایت میکنه ولی دفعه های بعد بیشتر مراقب باشید …

نخوام مراقب باشم کدوم توله سگی میخواد جلومو بگیره؟

بر خلاف چیزی که تو دلم بود گفتم

+اوکی؛ کی مرخص میشه؟

ــ سرمش تموم شد میتونید ببریدش

و رفت بیرون…

اون لحظه ای که تو پاساژ بودیم ، حس کردم رایکا کنارمه …
رنگ صورتی دوست داشت
ترکیب صورتی و کاربنی..!
نکنه اینا دوقلو باشن و خودشون از همه جا بی خبر؟
یه ساعتی که گذشت به هوش اومد …

سرمو بین دستام گرفتم و شقیقه مو ماساژ دادم که دستای گرمش رو دستام فرود اومد

ــ د..درسته .. عذابم میدی
و..ولی .. می..میدونم ..دس..ت خو..دت نیست

بریده بریده میگفت ، اشکاش روون بود
نگاهش مهربون بود

+نیاز نیست تو کمکم کنی
همینکه خالی بشم کافیه ، هرزه کوچولو

پوزخندی زدم و موقع رفتن گفتم

+تو ماشین میبینمت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا واحدی
2 سال قبل

وای دیگ انتقام بگیره نه تا این حد بجای رستا من دردم اومد…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

خشن شوهرم ک قراره جرش بدم😂😂

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خیلی عالیه اصلا برای ادامه‌ش صبر ندارم 😚😍فقط این سادیسمش خوب نمیشه ؟؟
ینی قراره همینجوری بخاطر شباهتشون حرصش رو رستا خالی کنه ؟؟

اتنا واحدی
پاسخ به  ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

😂😂😂😂😂😂

sannaaa
sannaaa
2 سال قبل

بدجور دلم میخاد اونروزو ببینم که میثاق داره مث سگ عر میزنه ک نمیتونن بچه دار شن
*وی از تمام چهارستون بدنش حرص میریزد
وای عالی بود فلوررررررررررر خیلی متفاوتههههه

Sannaaa
Sannaaa
پاسخ به  sannaaa
2 سال قبل

من اصلا کارم خرذوق کردن دیگرانه🌚👍🏻😂😂

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x