رمان آهو ونیما پارت ۲۹

بدون دیدگاه
        – الآن که رفتید آتلیه زیاد معطل نکنیا نیما! عاقد و مهمون ها منتظرتونن!     استاد شایسته با بیخیالی خندید.     – گور باباشون!…

رمان آهو ونیما پارت ۲۸

بدون دیدگاه
    لبخندم خواه ناخواه از روی لب هایم پاک شد.     آقا داماد نزده می رقصید، حالا بعد از محرمیت خدا می دانست که چه کارهای غیر منتظره…

رمان آهو و نیما پارت ۲۱

بدون دیدگاه
    با رسیدن به سر کوچه مان، درست جایی که حامد از سر شیطنت همیشه آنجا به انتظارم می ایستاد، مهری جان ماشین را متوقف کرد.   استاد شایسته…

رمان آهو و نیما پارت ۲۰

۱ دیدگاه
        با اینکه همه در کلاس حضور نداشتند، اما استاد شایسته تدریس و توضیحش درباره ی پروژه را شروع کرد.   هرچند تعداد دانشجویان حاضر در کلاس…

رمان آهو و نیما پارت۱۸

بدون دیدگاه
    استاد شایسته آنقدر گفت و گفت که مادرش تسلیم شد و گفت: هرجور که خودت می دونی، اما گفته باشم… دیگه برای گرفتن مراسم و این چیزا ما…