رمان از کفر من تا دین تو پارت 392 سال پیشبدون دیدگاه چند ثانیه بعد چشم هام از لای بازوهام اوضاع و میسنجه و یکی داره عین اسکلا منو نگاه میکنه و با اون قد و هیکلش و نیم تنه لختش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 382 سال پیش۱ دیدگاه آره خود خاک برسرمم.. درست فهمیدی. دستی به چونش میکشه و چشم هاش روم ریز میشن و انگار از چیزی بدش اومده ولی نمیدونه منبعش چیه و سعی میکنه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 372 سال پیشبدون دیدگاه سر دست هارو باز میکنم و بی حوصله بدون باز کردن دکمه ها پیراهن و از سر بیرون میکشم و پرتش میکنم روی صندلی.. تکونی به سرو گردنم میدم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 362 سال پیشبدون دیدگاه حتی با بودن پنج خدمه کمکی مرد برای سرویس دهی و پذیرایی باز با کمبود نیرو مواجه بودیم و هر کدوم به یک طرف میدوییدیم تا کم و کسری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 352 سال پیشبدون دیدگاه روانشناس نیستم ولی بعضی آدم ها نمیتونن هر چقدر هم که بخوان طبیعی رفتار کنن در آخر چیزی که توی فکرشون میچرخه و تاثیر آنی داشته روی رفتار و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 342 سال پیشبدون دیدگاه نمیدونم چرا درک نمی کردم خاتون انقدر براشون اهمیت قائل میشد! برای اون دختره کور با دسته بیلاش چنان بهم اخم و تخم کرد که گفتم شاید طرف و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 332 سال پیشبدون دیدگاه یعنی چی؟! _چرا باید بیام اونطرف؟! الان مگه وقت استراحت من نیست ساعت از دوازده هم گذشته.. برای عذر خواهی هم که شده تا صبح میشه صبر کرد. قیافه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 322 سال پیشبدون دیدگاه با دهن باز و چشم های گشاد شده خیره روبه رو شدم. _نهههههه..!! تمام زورم و زدم تا انگشت هام برای برهنه شدنم به جون لباس های تنم نیفتن.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 312 سال پیشبدون دیدگاه خدارو شکر توی این خونه از ظرف شستن خبری نبود و همه چی رو با ماشین میشستن وگرنه با این چندتا زخم شمشیری که به خودم زدم شستشو سخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 302 سال پیشبدون دیدگاه با آوردن قهوه چشم روی هم میزارم و نفس عمیقی میکشم.. اما… _آس.. به نظرت تند نرفتی؟ اگه تخم کنه بره طرف افخم چی؟ میدونی که اونم چشمش دنبال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 292 سال پیشبدون دیدگاه صدای فریادش پرده ی گوشم و لرزوند.. کی باور میکرد این زن کلاس بالا همچین هوچی باشه؟ اولش فکر کردم قضیه پیراهن مرحوم و فهمیده ولی بعد از نگاه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 282 سال پیشبدون دیدگاه نتیجه چند ساعت درگیری با خودم و کنار گذاشتن احساساتم توی تصمیم مهمی که میخواستم بگیرم این شد که فعلا اسباب و وسایل همینجا بمونه. اونم به چند دلیل..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 272 سال پیشبدون دیدگاه بلاخره از کف درو دیوار و بستانشون بیرون میام و روی سنگ فرش قدمی برمیدارم که با صدای زمخت همون هیکلی به عقب برمیگردم. _از این طرف… اوه… خونه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 262 سال پیشبدون دیدگاه کمی من من کرد و انگار تو فکر رفت.. _دخترم این وحید خیلی هم خوب از این رئیسش تعریف نمیکنه ها انگار بنده خدا خیلی کنترل خودشو نداره اینه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 252 سال پیشبدون دیدگاه گوشی رو بدون هیچ حرف یا عکس العملی مثل یک ربات به طرف مریم گرفتم و خیره شدم به روبه رو…سقف ترک داشت.. یکی.. دوتا… سه تا.. _هی با…