رمان از کفر من تا دین تو پارت 2487 ماه پیش۲ دیدگاه نکنه به خاطر لباسامه!.. با شک و دودلی زیر چشمی خودم و چک میکنم نه بابا، پیراهن و شلوار نخی و گشادی که حتی توی دید کاملشونم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2477 ماه پیشبدون دیدگاهخوابم سنگینه اما الان هوشیاریم به بالاترین سطح خودش رسیده البته که به خواست خودم نبوده چون.. _چطططططور ممکنه.!؟؟؟ هوووم… فریاد که نمیشه گفت بیشتر شبیه نعره ست که داره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2467 ماه پیش۲ دیدگاه انگار واقعا کمبود خواب داشت!؟… عکس العملی که ازم ندید و ندیدم چند دقیقه بعد با نفس هایی که از گردنم گرفت ریتم سینش منظم و آروم شد. توی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2457 ماه پیش۲ دیدگاهانگار دارم تو گوش خر یاسین میخونم.. البته که بلانسبت جناب خر باشه.. لبه های پیراهن سفیدش و از شلوارش بیرون میکشه و بدون باز کردم دکمه ها از سرش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2447 ماه پیش۳ دیدگاه نیشخندی به روم میزنه.. _دوست ندارم با هرکس و ناکس دهن به دهن بشی نه فرامرز برام مهمه نه کس و کارش اما تو خودت و دست کم نگیر..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2437 ماه پیشبدون دیدگاه چشم هام و چرخی میدم و بلاخره چشم از شیشه ای که تصویر خیره اش به خودم اعصابم و خورد کرده، میگیرم و میچرخم طرفش… _چیه؟! _بچه شدی؟ …
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2427 ماه پیش۱ دیدگاه چهره اش به سفیدی میزنه و اینم که تو زرد از آب در اومد.. و حالا وقتشه.. حرصی دستم و بالا میارم و نمادین و ناگهانی چنگی به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2417 ماه پیش۳ دیدگاهبرای وقت گذرونی گوشیم و چک میکنم و سه تماس از دست رفته با فواصل زمانی نیم ساعته روش خودنمایی میکنه.. حتما صدای آهنگ مانع از شنیدن زنگ گوشی شده.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2408 ماه پیش۲ دیدگاه _دقیقا به کدوم قسمت اضافه خودت برای تن دادن به خواسته های یک مرد میبالی!؟ پرویی یا هرزه گی به اسم برتر بینی خودت نسبت به همجنست!؟ دهن باز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2398 ماه پیش۲ دیدگاه #سامانتا…سمی همه تن چشم شدیم خیره به یه صحنه.. و خب از اونجایی که هیکل درشت هامرز مانع بود خودم و کمی روی میز کشیدم تا صحنه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2388 ماه پیش۳ دیدگاه چشمکی رووونم میکنه و پشت سر سامانتا راه میفتیم. _حسودی کردنات و دوست دارم رفیق. _مضخرف نگو… _غیرتی شدناتم.. _خفه شو.. _هرچی شما بگی.. غذای دلچسبی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2378 ماه پیش۸ دیدگاهبا دستش سالاد فصلی روهم نشون میده که اهمیتی به خواسته اش نمیدم. میخواد دارو ندارش و آب کنه! _نه دیگه این مصداق جشن و دورهمی ماهاست خوردن و رقصیدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2368 ماه پیش۲ دیدگاه اشاره ای به سروشی که همچنان با ریشخند داره افخم و نگاه میکنه میرم، بعید نیست یه چرتی بگن و این پسر و آتیشی کنن که خوشبختانه چند…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2358 ماه پیش۴ دیدگاه چهره سروش از پشت سرشون تو دیدم میاد اما نگرانیم بابت عکس العمل دختری که به نظر نفسش کُند و ماهیچه هاش منقبض شده. _قیافه تون برام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2348 ماه پیش۷ دیدگاه لبم و گاز گرفته و فکرم مشغول میشه.. _نادر و چقدر میشناسی؟ _همونی که باهاتون راهی شده؟ _آره.. صدای در ماشین و فضای بسته تر.. _از بچه های…