چشمکی رووونم میکنه و پشت سر سامانتا راه میفتیم.
_حسودی کردنات و دوست دارم رفیق.
_مضخرف نگو…
_غیرتی شدناتم..
_خفه شو..
_هرچی شما بگی..
غذای دلچسبی بود اگر سرو کله امیر با بشقابش سر میز پیداش نمیشد تا سامانتا بی اشتهاتر و در خود فرورفته تر از قبل بشه..
فرامرز هم چند باری به رسم مهمان نوازی سری بهمون زد تا کم و کسری نداشته باشیم.
_دختره رو دک کردی؟
_به نظر بیشتر چشمش هامرز و گرفته بود تا من.
سروش نیشخندی میزنه و خاک تو سری حواله امیر میکنه.
_بی عرضه مگه همه چی قیافه ست میگفتی طرف سگ اخلاقیه واسه خودش، سلیقه های خاص پسند خواهانش میشن.
امیر با لودگی شونه ای بالا میندازه و میگه..
_دیگه فرصت نشد براش از هنرام رونمایی کنم پرش و باز کردم.
بین کل کل بیخود این دوتا سرم و میبرم طرف سامانتا که با دستی زیر چونش داره محتویات بشقابش و هم میزنه.
_بخور.. آش که درست نمیکنی.
بدون نگاه بهم میگه…
_قصیه حکم چیه؟!
نفسم و بیرون میدم و با دستمال دور دهانم و تمیز میکنم.
_یه چرتی گفت سروش اصلا..
صورتش میاد طرفم و حرفم و میبره..
_ماست مالی نکن هامرز.. من و چرا آوردی اینجا؟
شونه ای بالا میندازم و دیوار حاشا بلنده.
_تفریح.. گفتم یه آب و هوایی عوض کنی.
_همش طفره میری.. یه روده راست تو شکمت نیست.
_خدایییش دمت گرم خوب این پسر و شناختی.
جفتی چشم غره ای به امیر میریم که ککشم نمیگزه..
_هی سروش اینا چقدر شبیه همن؟ با یه من عسل نمیشه قورتشون داد.
_خفه شو امیر… خوردین پاشین جمع کنین بریم.
_کجا؟ تازه سر شبه که..دوباره رقص و نوشیدنی و عشق و حال..
راست میگفت دیجی داشت برای اونایی که غذاشون و تموم کرده بودن بساط رقص و جور میکرد.
کُتی که موقع غذا خوردن از تنم در آورده بودم و از پشت صندلیم برمیدارم و روی دستم میندازم که سلام دخترانه ای نگاه و حواسمون و سمت خودش میکشونه.
_عذر میخوام مزاحم شدم.
کاشکی بره رو دور پارت گذاری هر روزه
چه عجب!!پارسال دوست,امسال آشنا😔…
ممنون ولی کاش هر روز پارت میذاشتین ،
پارتا هم خیلی کوتاه هست