رمان اوج لذت پارت ۴۰1 سال پیشبدون دیدگاه با صدای در از فکر بیرون اومد. حامد بیرون رفته بود. غرورش نشکسته بود، زودتر از اینها انتظار همچین صحنهای رو میکشید. خودش رو به سرویس رسوند و…
رمان اوج لذت پارت۳۹2 سال پیشبدون دیدگاه سر تکون داد. _ آره همون. میخواست کیفمو بزنه. ممانعت کردم، عقبی چاقو داشت زد به دستم. _ چهرههاشونو یادته؟ پلاکی چیزی؟ معلوم بود که نه! _…
رمان اوج لذت پارت۳۸2 سال پیش۶ دیدگاه حامد متعجب به دخترِ نازک نارنجیِ رو به روش نگاه کرد. _ مگه چیکارت کردم بچه؟ _ انقدر به من نگو بچه! _ لابد هستی که میگم!!!…
رمان اوج لذت پارت۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه قلبم محکم خودش رو به سینهم کوبید. یکم دیگه ادامه میداد به تته پته میافتادم. _ برای کاکتوسامه بعضیاش. چند وقت پیشا از جلوی یه گل…
رمان اوج لذت پارت ۳۶2 سال پیش۱۰ دیدگاه کم مونده بود به گریه بیفتم. چرا واقعاً؟ با موافقت یکتا برای رفتن از ته دلم خوشحال شدم. بعد از خداحافظی سمت اتاقم رفتم اما قبل…
رمان اوج لذت پارت ۳۵2 سال پیش۵ دیدگاه با غصه پشت در نشستم و همون لحظه صدای تقهای به در اومد. _ بله؟ _ چیشد؟ باز کن درو! سریع چند تا نفس عمیق…
رمان اوج لذت پارت۳۴2 سال پیشبدون دیدگاه بعد از شستن دست و صورتم بیرون اومدم و با یادآوری حرفهای دکتر کیفم رو از پشت در برداشتم و روی تخت نشستم. تو کیف من…
رمان اوج لذت پارت ۳۳2 سال پیش۱ دیدگاه با سرعت سرسام آوری تا خونه روند و فکرش رو خالی کرد از هرچیزی… جز پروا! تن خستهش رو روی تخت انداخت و پلک روی هم…
رمان اوج لذت پارت ۳۲2 سال پیشبدون دیدگاه سر حرفی که زده بود، راس پنج دقیقه جلوی در خونهی یکتا ترمز دستی رو کشید. اون دختر قرتی که ده قلم آرایش میکرد و انگار شب قبل…
رمان اوج لذت پارت ۳۱2 سال پیش۵ دیدگاه #راوی دخترک حرص در وجودش ولوله میکرد و حامدی که گویا چیزی نمیدید بیخیالتر از هر زمانی مشغول بود با فنجان قهوهاش! _ خب پس کی…
رمان اوج لذت پارت۳۰2 سال پیشبدون دیدگاه ا دستم روی سرم گذاشتم کمی ناله کردم چون خیلی بد درد میکرد. صدای نگران حامد توی گوشم پیچید که مدام صدام میکرد _پروا پروا خوبی؟ چی…
رمان اوج لذت پارت ۲۹2 سال پیش۱ دیدگاه با حرف دکتر دوباره نگاه جفتمون به سمتش برگشت _اما چی؟ مشکلی پیش اومده؟ دکتر سری به نشانه مثبت تکون داد _دفعه قبل که اومدی پروا…
رمان اوج لذت پارت ۲۸2 سال پیش۱ دیدگاه باز هم به اطرافم نگاه کردم اما انقدر گیج بودم که نفهمیدم کجاست اما خیلی مکانش آشنا بود. _پیاده شو بریم در ماشین باز کردم…
رمان اوج لذت پارت ۲۷2 سال پیش۴ دیدگاه لبم رو گاز گرفتم و سری به معنای “نه” تکون دادم. _خوب شدم. نفس عمیق کشید و سر تکون داد، وقتی دیدم سکوت کرد و جوابی دریافت نکردم…
رمان اوج لذت پارت ۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه حامد متعجب از توی آینه نگاهم کرد با انگشت به خودش اشاره کرد _من خشک و سرد و گند اخلاقم؟ حق به جانب بلند گفتم _اره دیگه…