رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۹

بدون دیدگاه
  درباره‌اش حرف نزد، تنها با ترس مضحکی که بابتش به خواهرش حق می‌داد گفت   “”نمی‌فهمی چی میگم سامان! می‌دونم از فرار و جا خالی دادنش وقتی راحت می‌تونسته…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۷

بدون دیدگاه
      به سینه‌اش کوبیدنم بی فایده بود خندید و با پیروزی “نچی” گفت. دوباره شروع کرد انگار فقط می‌خواست تسلیمم کند تا رازم را بگویم می‌گفتم اما ترسیدم…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۶

بدون دیدگاه
    حرکت لبهایی که هر آن ناتوانم می‌کرد متوقف شد، فقط بوسید… چندین و چند بار، نرم، بی صدا، باخط بوسه‌ای به چانه و لب هایم رسید و نگاه…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۵

بدون دیدگاه
      افکار و درماندگی خودم در این اوضاع دور از خانواده‌ای که نمی دانم چه می‌کنند کم بود؟ حالا عصبانیت چشم‌های او که انگار به عمد نگاهم نکرده…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۴

۱ دیدگاه
    نگران از برداشتم نگاهم کرد کلافه گفتم – میدونی چقدر اذیت شده؟ چرا بجای این کارها بهش نگفتی کمکت کنه؟ به من نگفتی قبول کرده صوری نامزدت بشه…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۲

بدون دیدگاه
سیمین‌خانوم با لبخند در حالی که بیرون رفته در را می‌بست گفت   – اگه با رفتارت از خجالت آبش نکنی جلوی مادرت که پشیمون بشه و باز فرار کنه…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۴۹

بدون دیدگاه
نیم نگاهی به تابلوها انداخته مسیر سالن ورزش شماره یک را از طریق پله ها به سمت زیر زمین در پیش گرفتم از فضای نا آشنایی که باید برایم آشنا…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۴۶

بدون دیدگاه
    به در اشاره کرد – حتی اگه الانم بری و بتونی درستش کنی بدون سحر فراموش نمی‌کنه، هیچ وقت! دلی که شکستی رو نمی‌تونی مثل روز اولش داشته…