رمان دومینو پارت آخر3 سال پیشبدون دیدگاه لبخند غمگینی زد. – شما ها رو دارم برام کافیه، دلم میخواد عاشق شم اونوقت همهی دنیامو عوض میکنم… اونوقت میشم یه آدمی که عوضی نیست، میشم پدر یه…
رمان دومینو پارت 493 سال پیش۱ دیدگاه این دختر قرار بود مال او باشد حالا راه و رسم دلبری از مرد دیگر را یادش میداد! مسخره بود. این دیگر چهجورش بود؟! خودش متوجه رفتار تندش با…
رمان دومینو پارت 483 سال پیش۲ دیدگاه از آن بالا حس میکرد همه چیز را بهتر میبیند. دستش را بیشتر به گردن اتابک چسباند و پرسید. – سنگین نیستم؟ – نه، مگه جوجههای پنبهای هم سنگین…
رمان دومینو پارت 473 سال پیش۳ دیدگاه اتابک از فلاسک سیاهرنگ در استکان لبطلایی کمر باریک، چای خوشرنگی برای خودش ریخت. – دوسش داشتم، هر بدی داشت مهربون بود. شاید اونم به مادرش کشیده نه؟…
رمان دومینو پارت 463 سال پیش۶ دیدگاه – خداروشکر که خوبه. والا حاجی قدغن کرده که عروسخانوم راحت باشه این چن روزی که اینجاست… دخترا هم توی خونهی قدیمی دارن نون میپزن. حاجقلندرم که طبق معمول…
رمان دومینو پارت 453 سال پیش۸ دیدگاه آزاد در اتاق را بست و دور شد، اتابک فاخته را روی تخت گذاشت و کنارش نشست. – اگه طوریت میشد چی؟ قطرهی اشکی از گوشهی…
رمان دومینو پارت 443 سال پیش۲ دیدگاه بلند شد و بهسوی راهپله قدم برداشت که به اتاقش برود… آتنه دست فاخته را در دست گرفت. – گناه داره فاخته… خیلی دلگرفتهست نمیخوای بهش…
رمان دومینو پارت 433 سال پیش۲ دیدگاه صورت زیبایش را هیکلش و موهای مشکی پرپشتی که مردانه شانهاش میزد… نه جلف بود و نه آنطوری که شبیه پیرمردها باشد! در کل زندگی با او خالی از…
رمان دومینو پارت 423 سال پیشبدون دیدگاه پک عمیقی زد و دودش را رو به سقف بیرون داد. – به دومادا میگن شازده، من نه دومادم نه شازده… شدم یه درویشی که آوارهی کوچه خیابونا…
رمان دومینو پارت 413 سال پیش۴ دیدگاه بیچارهوار روی مبل نشست و لبهایش را به داخل کشید… علیرضا کنارش نشست و به او خیره شد… دختر ملیحی بود و غم چشمهایش غیرقابل انکار. دستهای کوچک و…
رمان دومینو پارت 403 سال پیشبدون دیدگاه سرگرد از جایش برخاست، فکرش را هم نمیکرد بردارش این همه سال را در فکر انتقام به سر برده باشد. به دهان شیر رود.. وای که اگر بویی میبردند…
رمان دومینو پارت 393 سال پیش۱ دیدگاه سرش را بلند کرد و به حسام خیره شد. – مرگ مغزی شده؟ – نه… از جایی که خودش رو پرت کرده افتاده روی تپهی آهکهایی که پایین ساختمون…
رمان دومینو پارت 383 سال پیشبدون دیدگاه اتابک و آزاد از جایشان تکان نخوردند اما فربد خم شد و یکی از کاغذ ها را برداشت .. و نوشته آن تعجبش را دو چندان کرد “پروژه فاخته”.…
رمان دومینو پارت 373 سال پیش۱ دیدگاه فاخته لبخندی به رویش پاشید. – بشین بعد میریم. اتابک کیف فرشته را روی مبل گذاشت و خودش هم نشست. – کجا به سلامتی؟ فاخته دهان باز کرد اما…
رمان دومینو پارت 363 سال پیش۱ دیدگاه فخری با گونههای گل انداخته نگاه از او گرفت. – روم نشد به گلی بگم… فک کردم بگن چهقد هوله… جمشید از خجالت همسرش خندهاش گرفت. – نمیگن، نترس……