آمدن آقاکیوان تیر خلاص بود، تیر خلاص نه به بیآرامشی من، تیر خلاص به خوشخیالیای که با آمدن شب، کار را تمام شده میدانست. آقاکیوان آمد، اما بهزادی در…
مامان آدم یکیبهدو کردن در جمع با بابا نبود، سریع بحث را به سمت دیگری میکشاند و قدرتمندانه ادامه میداد. نگاه بیخیالی به بابا انداخت و گویی اصلاً تذکری…
-خیلی واضحه عزیزم، چون میخواستم غافلگیرت کنم! صدای رهاکردن نفس عمیقش در تلفن من را یاد صدای برفکهای تلویزیون سیاهسفید خانهی بابابزرگ در آشتیان انداخت و خندیدم. -خب…