رمان زنجیر و زر پارت ۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه اروند: با سرعت بالایی رانندگی میکرد و دندانهایش از حرص زیاد روی هم ساییده میشدند. جملات علی در سرش میپیچید و حالش را بهم…
رمان زنجیر و زر پارت ۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه آخش با خندهی من همزمان شد. سرم رو به عقب خم و قهقه هایم با بوسهی گرمی که اروند به خط گونهام زد، خاتمه یافت.…
رمان زنجیر و زر پارت ۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه -هستی خیلی حس عجیبی دارم. وقتی خونه خودمون بودم، تقریباً هر سال کیک میگرفتیم اما اینکه که یکی بخواد سورپرایز کنه خیلی عجیبه. باورم نمیشه تا…
رمان زنجیر زر پارت۹۲2 سال پیشبدون دیدگاه -چیزایی که برات تعریف کردمو حتی آراد و آهو هم نمیدونن. اما بهت گفتم چون برات ترسیدم، ترسیدم…
رمان زنجیرو زرپارت 912 سال پیشبدون دیدگاه -که یکی از کارگرا مُرده! همهی وجودم مشئمز شد و گویی علائم حیاتیم قطع شد. امکان نداشت اروند همچین کاری را حتی ناخواسته هم انجام…
رمان زنجیرو زر پارت ۹۰2 سال پیشبدون دیدگاه -اومدن ایران…یه مدت موندیم اینجا و من دوباره افسرده و غمگین شده بودم. خیلی وقت بود که مامان بزرگمو به عنوان تنها عضو خانوادم قبول…
رمان زنجیر و زر پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه -میفهممت! -نه نمی… -میفهمم چون منم تجربش کردم. خوب حالتو میفهمم. از بغلش بیرون آمده و چشمها قفل هم شدند. -چطور؟ …
رمان زنجیر وزر پارت ۸۸2 سال پیش۱ دیدگاه نگاهی به صورت قرمز شده انوشیروان خان انداخت و نیشخند زد. -بهش میگید مگه نه؟ مطمئنم که میگید. به هر حال تاشچیان بزرگ که بخاطر…
رمان زنجیر و زر پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه تا وارد اتاق شدند، انوشیروخان سریع گفت: -حق داری پسرم میدونم. واقعاً حق داری منم از دسته نفهمی این بچه ها خسته شدم. قلبش…
رمان زنجیر و زر پارت ۸۶2 سال پیش۱ دیدگاه او قبلتر از من از این بلای تازه باخبر شده بود…؟! کنارم آمد و دستش را دور کمرم حلقه کرد. صحرا نگاهش…
رمان زنجیر و زر پارت۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه بعد از چند سلام زیر لبی مامان موهای آشفتهاش را داخل روسری هول داد و با نگاهی فراری و صدای خش داری، گفت: -خب…
رمان زنجیرو زر پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه مغزم در حال انفجار بود و تنم از استرس میلرزید. -یعنی اصلاً آدم این یخچال شما رو میبینه امید به زندگیش بیشتر میشه. …
رمان زنجیرو زر پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه -نتونستم پای قولم بمونم. از دست تاشچیان ها نجاتش دادم اما از دست خودم نه! نشد بگذرم. خیلی تلاش کردم به جون خودش قسم خواستم فاصله…
رمان زنجیر و زر پارت ۸۲2 سال پیش۳ دیدگاه -اوه -اروند توروخدا بذارش کنار -… -ارونـــد؟! -باشه… باشه انداختیم رفت. س.ینهبند را کنار انداخت و دستش سمت لباس ساتن افرا که…
رمان زنجیر وزر پارت ۸۱2 سال پیش۱ دیدگاه افرا: ناخنهای بلند قرمز رنگ، تتوهای متنوع و پیرسینگی که روی زبانش بود و هنگام حرف زدن توجه ها را جلب میکرد، مرا محو…