رمان زنجیر و زر پارت ۹۵

بدون دیدگاه
    اروند:       با سرعت بالایی رانندگی می‌کرد و دندان‌هایش از حرص زیاد روی هم ساییده می‌شدند.   جملات علی در سرش می‌پیچید و حالش را بهم…

رمان زنجیر و زر پارت ۹۳

بدون دیدگاه
        -هستی خیلی حس عجیبی دارم. وقتی خونه خودمون بودم، تقریباً هر سال کیک می‌گرفتیم اما این‌که که یکی بخواد سورپرایز کنه خیلی عجیبه. باورم نمی‌شه تا…

رمان زنجیرو زرپارت 91

بدون دیدگاه
      -که یکی از کارگرا مُرده!   همه‌ی وجودم مشئمز شد و گویی علائم حیاتیم قطع شد.   امکان نداشت اروند همچین کاری را حتی ناخواسته هم انجام…

رمان زنجیرو زر پارت ۹۰

بدون دیدگاه
          -اومدن ایران…یه مدت موندیم اینجا و من دوباره افسرده و غمگین شده بودم. خیلی وقت بود که مامان بزرگمو به عنوان تنها عضو خانوادم قبول…

رمان زنجیر و زر پارت ۸۹

بدون دیدگاه
        -می‌فهممت!   -نه نمی…   -می‌فهمم چون منم تجربش کردم. خوب حالتو می‌فهمم.   از بغلش بیرون آمده و چشم‌ها قفل هم شدند.   -چطور؟  …

رمان زنجیر وزر پارت ۸۸

۱ دیدگاه
        نگاهی به صورت قرمز شده انوشیروان خان انداخت و نیشخند زد.   -بهش می‌گید مگه نه؟ مطمئنم که می‌گید. به هر حال تاشچیان بزرگ که بخاطر…

رمان زنجیر و زر پارت ۸۷

بدون دیدگاه
        تا وارد اتاق شدند، انوشیروخان سریع گفت:   -حق داری پسرم می‌دونم. واقعاً حق داری منم از دسته نفهمی این بچه ها خسته شدم.   قلبش…

رمان زنجیرو زر پارت ۸۴

بدون دیدگاه
          مغزم در حال انفجار بود و تنم از استرس می‌لرزید.   -یعنی اصلاً آدم این یخچال شما رو می‌بینه امید به زندگیش بیشتر می‌شه.  …

رمان زنجیرو زر پارت ۸۳

بدون دیدگاه
        -نتونستم پای قولم بمونم. از دست تاشچیان‌ ها نجاتش دادم اما از دست خودم نه! نشد بگذرم. خیلی تلاش کردم به جون خودش قسم خواستم فاصله…

رمان زنجیر و زر پارت ۸۲

۳ دیدگاه
      -اوه   -اروند توروخدا بذارش کنار   -…   -ارونـــد؟!   -باشه… باشه انداختیم رفت.   س.ینه‌بند را کنار انداخت و دستش سمت لباس ساتن افرا که…

رمان زنجیر وزر پارت ۸۱

۱ دیدگاه
      افرا:       ناخن‌های بلند قرمز رنگ، تتوهای متنوع و پیرسینگی که روی زبانش بود و هنگام حرف زدن توجه ها را جلب می‌کرد، مرا محو…