رمان زنجیرو زر پارت ۶۵2 سال پیش۱ دیدگاه -پیش شما هم خیلی زشت شد که تا حالا نیومدیم بهتون سر بزیم. ما خانوادهای نیستیم که رسم و رسوماتو ندونیم. یا اینکه مادر و پدر بیفکری…
رمان زنجیر و زر پارت ۶۴2 سال پیشبدون دیدگاه صدای شکسته شدن شیشه ها و جیغ عابرهای پیاده… خونی که روی زمین پاشیده شد. و خودی که هیچ باور نداشت، صحنهی تلخ روبهرویش حقیقی باشد! …
رمان زنجیرو زر پارت ۶۳2 سال پیشبدون دیدگاه بالاتنهاش پایین آمده و سعی داشت تصویر واضحی از تنش را نشان مشتری خوشتیپشان دهد. در نزدیک ترین فاصلهی ممکن به اروند با ناز و عشوه گفت: …
رمان زنجیرو زر پارت 622 سال پیشبدون دیدگاه کلافه نفسش را بیرون داد. -خواهرشو یادت میاد؟ صحرا؟ -آره… آره چیشده؟! -حالش بد شده بود، امروز رفتیم بیمارستان -ای وای چرا؟ الآن خوبه؟! …
رمان زنجیرو زر پارت ۶۱2 سال پیش۴ دیدگاه نفسم را تکه تکه بیرون داده و با درد لب زدم: -م..مهدی! چشمک زد و زبانی روی لب هایش کشید. -هان مهدی! پس شناختی پدرسگ!…
رمان زنجیرو زر پارت ۶۰2 سال پیشبدون دیدگاه لب گزیدن های زن عمو پروانه ادامهدار بود و مجبورم کرد که از آغوش اروند جدا شوم. -چی شد؟ -هی..هیچی بشینم یه کم. -مطمئنی؟ -آره…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۹2 سال پیش۳ دیدگاه عمه آناهیتا سراغم آمد و گفت تا مدتی مقابله انوشیروان خان پیدایم نشود چون بدجوری از دستم شِکار است. سه روز تمام در اتاق ماندم و لرزیدم.…
رمان زنجیر و زر پارت ۵۸2 سال پیشبدون دیدگاه چند ضربه به در زد… -افرا میتونم بیام تو؟ -… -افرا جان…؟ عزیزم؟ -… با نگرانی در را باز کرد. چراغ اتاق…
رمان زنجیر و زر پارت ۵۷2 سال پیشبدون دیدگاه از این همه دورویی و حال بهم زنی اشکم درآمد. واقعیت با تمامِ وجود به صورتم سیلی زد! راه آمده را با دو برگشتم. زیر…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۶2 سال پیشبدون دیدگاه صدای خندهی جمع بالاتر رفت و اروند ابرو بالا انداخت. وقتی که با اعتماد به نفس خم شد و گونهام را بوسید، مُردم! -هنوزم پای حرفم هستم،…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۵2 سال پیشبدون دیدگاه -باور کن نمیتونستم جلوشونو بگیرم. خیلی خواستم اما نشد. وحشی شدن. همش میگن میخوایم ببینیم اروند بعد از نفس کی رو انتخاب کرده، کی تونسته براش…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۴2 سال پیشبدون دیدگاه این حرفی بود که صحرا همیشه در گوشم میخواند… میگفت بیخیاله کتک ها و تحقیرهاشو و سعی کن که یک دخترِ شاد باشی! گاهی تلاش میکردم…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۳2 سال پیش۱ دیدگاه روی مبل کناری من نشست و لپ تاپش را روی پاهایش گذاشت. چایی کنار دستش و با آنکه به سرعت در حال تایپ کردن بود، هر از…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه -افرا خانوم؟ -هوم؟ حواسم پرت صفحهی رنگی بود. دروازه های یک دنیای جدید را به رویم باز کرده بود. -با شمام! -ب..بله؟ ببخشید. از…
رمان زنجیرو زر پارت ۵۱2 سال پیش۶ دیدگاه -ســلام -سلام عزیزم خوبی؟ -مرسی خوبم شما چی؟ -منم خوبم. کج نشستم و به درب ماشین تکیه دادم تا راحتتر بتوانم نگاهش کنم.…