رمان زنجیر وزر پارت ۲۳۲1 سال پیشبدون دیدگاه -و تو به این آدم مُرده هیچ بدی نکردی خب؟ فقط عمرش کفاف نداده که ازش خداحافظی کنی اما هیچ بدی بهش نکردی. دلشو نشکستی.…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۳۱1 سال پیشبدون دیدگاه -بریم خونهش؟ مگه مریض نیست مگه… -دیگه نیست! دهانم باز ماند و او ادامه داد. -دیگه مریض نیست به آرامش رسیده.…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۳۰1 سال پیشبدون دیدگاه مانند اکثر وقت هایی که مضطرب میشدم، کنج دیوار روی زمین نشسته بودم. تکیه به کمد دادم و نفس عمیقی کشیدم. ضربان قلبم بالا رفته…
رمان زنجیرو زر پارت۲۲۹1 سال پیشبدون دیدگاه اروند: وقتی که افرا تا این حد شیرین و شیطان میشد، کنترل خودش سختترین کار ممکن بود. وقتی که اِنقدر دلبرانه برایش میخندید،…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۲۸1 سال پیش۳ دیدگاه آنقدر نزدیکش شده بودم که حتی صدای آدلر را هم به خوبی میشنیدم. -قربان همهی جزئیات پرونده شو براتون ایمیل کردم. خواسته هاشون تقریباً معقوله.…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۲۷1 سال پیش۱ دیدگاه -نکن افرا برو بشین سرجات خانومم اِنقدر کرم نریز. حرصی بیشتر نزدیکش شدم و سعی کردم از بین لپتاپ و پوشه های مقابلش، جایی برای…
رمان زنجیر و زر پارت۲۲۶1 سال پیش۳ دیدگاه با آن سروصدای آب زیاد هم حدسش سخت نبود که دریا تا این حد نزدیکمان باشد اما چیزی که در دست اروند بود، گلویم را دردناک…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۲۵1 سال پیشبدون دیدگاه -آخ اروند سوختم. حولهی داغ را با چشم غرهای درست درمان به گوش و گردنم چسباند و برای بار هزارم در آن چند ساعت…
رمان زنجیر و زر پارت۲۲۴1 سال پیشبدون دیدگاه -رسیدیم دیگه بیا تو افرا وارد یک جاده باریک شده بود و از همین حالا هم میتوانستم صدای موج های دریا را بشنوم. …
رمان زنجیر و زر پارت ۲۲۳1 سال پیشبدون دیدگاه تند و با عجله جلو رفتم و وقتی که مطمئن شدم حرف هایم را جز همایون و صحرا کَس دیگری نمیشنود، سریع گفتم: -میدونم کنجکاو…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۲۲1 سال پیشبدون دیدگاه -… -میدونم شکستیمت و خیلی ازت معذرت میخوام! اِنقدر بخاطر این موضوع ناراحت بودم که تو این مدت حتی یک بارم روم نشد بیام در خونتونو…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۲۱1 سال پیشبدون دیدگاه گونه هایم داغ و صدای اووو گفتن جمع بلند شد. -داداش چه خبره؟ میخوای ما بریم فردا بیایم؟! -سلطان تازه سرشبه میذاشتی یه دو…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۲۰1 سال پیشبدون دیدگاه -… -اصلاً میخوای تو بگو به هر حال بهتر میشناسیش. به نظر خودت بعد از اون همه اذیتی که تو این چند سال از طرفت…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۱۹1 سال پیشبدون دیدگاه چرخیدم و هنوز قدمی برنداشته بودم که صدای پر حرصش بلند شد. -همش بخاطر اون شوهر بچه سوسولته مگه نه؟ اون ازت خواسته رابطهتو…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۱۸1 سال پیشبدون دیدگاه -چته؟ چی میخوای از من؟! چشمان آرایش کردهاش با آن لنزهای سبز براق گرد شدند و چرا تا حالا دقت نکرده بودم که…