آنقدر نزدیکش شده بودم که حتی صدای آدلر را هم به خوبی میشنیدم.
-قربان همهی جزئیات پرونده شو براتون ایمیل کردم. خواسته هاشون تقریباً معقوله. تمامه بندهایی هم که از طرفین ما خواستن درست به نظر میرسه اما میدونید که کلاً به چی معروفن. نمیدونم قبول کردن یه پروژه نرمال هر چقدرم که عادی به نظر برسه، از این گرگ های بارون دیده کار درستیه یا نه!
بوسهی دیگری روی گردنش کاشتم و یک لحظه چنان چشم غرهای برایم رفت که هم ته دلم خالی شد و هم بیشتر خندهام گرفت.
به سختی رو به آدلر گفت:
-گرگ باشن یا گوسفند فرقی نمیکنه. تو از طرف خودمون سفت بگیر و مطمئن شو قانونایی که براشون گذاشتیم راه دررویی نداره، بعد قرارداد اصلیو بفرست
لب هایم را که آرام روی گردنش کشیدم حرفش را مقطع کرد و تقریباً داشت میمرد، وقتی که لب زد:
-ب..بفرست من امضاش میکنم.
حتی فرصت جواب دادن به آدلر را نداد.
تلفن را قطع کرد و کناری انداخت.
-آخ افرا میکشمت من تورو وایسا!
بلند خندیدم و او حرصی پرونده ها و لپتاپش را کنار زد و تنم را روی مبل خواباند.
وی تنم خیمه زد و وقتی پهلوهایم را قلقلک داد، مردم و زنده شدم.
-اروند تو..توروخدا وای مردم. بابا م..مگه چیکار کردم؟ و..ولم کـــن.
از فاصلهی نزدیک خیرهام شد و متعجب گفت:
-تازه میگی مگه چیکار کردم؟ داشتی آبرومو میبردی! مگه نمیبینی دارم راجع به کار حرف میزنم که اینجوری شیطون میشی؟!
زبان بیرون آوردم و خوشحال از اینکه همهی توجهش را به خود جلب کرده بودم، ابرو بالا انداختم.
-خوب کاری کردم تا تو باشی وقتی میگم به من توجه کن، توجه کنی!
دستانش را دو طرفم روی مبل جک زد و نوک بینیام را بوسید.
-که پس من به تو توجه نمیکنم نه؟!
لب ورچیدم.
-نه… همش حواست پی کاراته!
هر دویمان میدانستیم که دروغ میگویم و او از اینکه هیچ جوره گردن نمیگرفتم، به سختی خودش را کنترل کرده بود تا نخندد و به قولی رو دارترم نکند!
-باشه پس چطوره یه کمم شوهر خوبی باشم و به عروسکم توجه کنم… هووم؟ نظرت چیه؟!
با لبخند شانه بالا انداختم.
-بدجوری موافقم.
-پس موافقی؟!
-اوهوم.
با هجوم یکدفعهایش به طرفم هول شده خندیدم و صدای جیغ بلندم در تمام خانه پیچید.
قاصدکی پارت جدید نمیزاری🤔
امشب میزارم
اها مرسی 🫀