رمان زنجیر و زر پارت۲۲۶

4.4
(34)

 

 

 

 

با آن سروصدای آب زیاد هم حدسش سخت نبود که دریا تا این حد نزدیکمان باشد اما چیزی که در دست اروند بود، گلویم را دردناک کرد و لب هایم را به هم دوخت.

 

 

خیره به سنگ چشمگیرش ذهنم پر کشید و خاطرات گذشته را همانند موج های دریا به سطح حافظه‌ام رساند!

 

 

-مبارکه انشالله که خوشبخت بشید. آقای داماد لطفاً حلقه هاتونو دستتون کنید و با عروس خانوم تشریف بیارید برای امضاها…

 

-حلقه نداریم!

 

-یعنی چی که حلقه نداریم؟!

 

-مدلِ انتخابیمون خیلی خاص بود و گفتن که ساختنش زمان‌بَر… از اونجایی هم که برای بهم رسیدن عجله داشتیم، نمی‌تونستیم تا حاضر شدن حلقه ها صبر کنیم!

 

 

اشک هایم چکیدند و آب بینی‌ام روان شد.

 

-متاسفم عزیزدلم خیلی متاسفم که اِنقدر در حقت بی‌انصافی کردم و چیزهایی که حق طبیعیت بود رو خیلی دیر دارم برات فراهم می‌کنم! اما ازت می‌خوام منو ببخشی دوردونه‌ام. می‌دونم روز اول ازدواجمون باید اینو برات می‌خریدم و می‌دونم تو اون موقع زیادی بخاطر نداشتنش غصه خوردی اما باور کن قصد بدی نداشتم نخودچی! من فقط می‌خواستم یادم نره که تو یه امانتی هستی. می‌خواستم یادم نره که نمی‌تونم تو رو داشته باشم و یه روزی باید بال هاتو باز کنم تا پرواز کنی و مهم‌تر از همه می‌خواستم روزی حلقه دستت کنم که همه‌ی قلبم به تصرفت دراومده باشه!

 

 

شیطنت لحظات پیشش رفته و حال مهرش بود که فوران می‌کرد و آنقدر قلب و احساساتم را به دلضعفه می‌انداخت که به سختی روی پاهایم ایستاده بودم.

 

 

-البته اون روزا نمی‌دونستم قراره به اینجا برسیم و چه خوب که به اینجا رسیدیم! چه خوب که افتادیم اما دست همو ول نکردیم!

 

 

 

هق زدم.

 

-اروند

 

نیم نگاهی به حلقه و سنگ صورتی‌اش انداخت و دوباره ادامه داد.

 

-خیلی وقته که قلبم کاملاً ماله تو شده دختر! این حلقه رو هم تازه نگرفتم اما تا به امروز هیچ روزی حس نکردم که وقتش رسیده این انگشتر به صاحبش برسه و حالا تو این شب، زیر آسمون خدا، من به جای کت و شلوار دومادی روز عقدمون لباس ورزشی تنمه و تو هم به جای لباس خوشگل اون روزت، با یه سر و روی شلخته و خوردنی جلوم وایسادی و من دارم میمیرم تا خودمو کنترل کنم که با تمام وجود بغلت نکنم و جوری به خودم فشارت ندم که عروسک ظریفم تنش درد بگیره و استخون هاش جیغ بزنن!

 

 

با جمله آخرش علناً دیگر هیچ کنترلی روی خودم نداشتم.

 

 

خودم را در آغوشش پرت کردم و او دقیقاً همانطور که گفته بود، تنم را به خودش فشرد و لب هایش را به رستنگاه موهایم چسباند.

 

 

مرا می‌بوسید. می‌بویید و تنم را به سینه فراخ و مردانه‌اش چسبانده و با وجود ظاهر مانند همیشه محکم و استوارش، خیلی خوب بغض ناخوانده‌اش را درک می‌کردم.

 

 

پر از حس زنده بودن، سر در گودی گردنش فرو کرده و اشک هایم آرام و بی‌صدا گردنش را خیس می‌کرد.

 

خدایم شاهد بود که اگر همین لحظه می‌مردم، هیچ غم و ناراحتی نداشتم.

 

 

گریه می‌کردم اما پر از شوق بودم!

 

او بغضی مردانه و دیوانه کننده داشت اما تنم را نفس می‌کشید!

 

 

نفهمیدم چقدر در آغوشش حفظم کرد اما موج بزرگ و ناگهانی که زیادی در ساحل پیشروی و پاهایمان را تا ساق پا خیس کرد، ما را به زمان حال و یا شاید هم به زمین برگرداند!

 

 

-بذار حلقه‌تو دستت کنم خانومم.

 

 

آرام عقب کشیدم و وقتی چشمانش را دزدید تا بغضش را از نگاهم پنهان و ظاهر مردانه‌اش را حفظ کند، دوباره و دوباره برایش مُردم و ضعف کردم.

 

 

 

 

احساساتش را خیلی خوب می‌فهمیدم.

 

هیچکس جز خودمان دونفر نمی‌دانست که ما برای اینجا و در این حال بودن، از چه جاده های صعب العبوری که نگذشته و چه روزها و شب هایی که نمرده بودیم!

 

 

با لطافت حلقه زیبا و خیره کننده که سنگ صورتی کمرنگش تماماً دلم را دزدیده بود را دستم کرد.

 

 

نگین های ریز و سفید رنگی که بی‌تقارن در جای جای سنگ کوچک و کناره هایش قرار داشتند، مثل ستاره های آسمان درخشان بودند.

 

 

همانطور که شستش را به پشت دستم می‌کشید، زمزمه کرد.

 

-اما سر قولم موندم. همونطوری که گفته بودم، مدل انتخابیم خاص بود و سفارش و ساختش کلی زمان برد.

 

 

با وجود گلوی بسیار دردناکم خندیدم و چیزی نگذشت که صدای قهقهه هایم در فضا پیچید و خنده‌ی مُسری را روی لب های او هم نشاند.

 

 

مهم نبود که اشک تماماً صورتم را شسته و زیر بینی‌ام خیس شده بود.

 

 

من یک زن خوشبخت بودم!

 

مهم نبود بغض مردانه‌ی او زیادی ویران کننده بود. خوشحال بود و من حسش را همانند بغضش، خیلی خوب می‌فهمیدم!

 

ما خوشبخت بودیم و خوشبخت هم می‌ماندیم!

 

 

_♡____

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زی زی🤍 ‌
10 ماه قبل

سلام قاصدک جون
میشه لطفا بد از تموم شدن پارت گذاری این رمان پی دی افش رو هم در سایت قرار بدی‌.🤍

زی زی🤍 ‌
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

مرسیییی❤

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x