رمان فستیوال پارت ۵۰

بدون دیدگاه
        مامان آهی کشید _ پس دخترمون باید کجا بره؟   دستامو مشت کردم محال بود بذارم گلبرگ بره خونه خالش کنار اون پسره پفیوز   به…

رمان فستیوال پارت ۴۹

بدون دیدگاه
        من اومده بودم تا بمونم… تا سرنوشتمو قبول کنم و این مرد و توی تنهایی و خلوتم راه بدم. نباید جا میزدم   سرشو عقب کشید…

رمان فستیوال پارت ۴۸

بدون دیدگاه
    منتظر جوابش نموندم و تماس رو قطع کردم   دونه دونه تیله ها رو جمع کردم . خم شدم و اونایی هم که روی زمین افتاده بود برداشتم…

رمان فستیوال پارت ۴۷

بدون دیدگاه
  کلید رو توی قفل چرخوندم   _ سامیار   به سختی مشتم رو مهار کردم تا توی دهنش فرود نیاد! _ بچرخون زبون لامصبتو ببینم دردت چیه   _…

رمان فستیوال پارت ۴۶

بدون دیدگاه
  بغضم شکست و اشکام صورتمو خیس کرد _ تو رو خدا نوید برام دردسر درست نکن. همه ی کسایی که یه روز روی اسمشون قسم میخوردم بدترین بلاها رو…

رمان فستیوال پارت ۴۱

بدون دیدگاه
  ***   ” سام ”   _ میدونی که توقعم بالا رفته!   گوشی رو زدم اسپیکر و روی میز توالت گذاشتم. هستی داشت به هر ریسمانی چنگ میزد…

رمان فستیوال پارت ۴۰

بدون دیدگاه
  میلاد با دیدنم دفتری که دستش بود رو زمین گذاشت و نزدیک اومد   _ سلام آقا تبریک میگم عروسی خوب خوب پیش رفت؟!   نیم نگاهی بهش انداختم…

رمان فستیوال پارت ۳۹

بدون دیدگاه
  طبق عادتم گوشه ی پتو رو روی سرم کشیدم. با اینکه عادت داشتم تا زمانی که خوابم ببره دست به دست بشم، اون شب از بی خوابی زجر کشیدم…

رمان فستیوال پارت۳۷

بدون دیدگاه
  کم کم علاوه بر مامان و بابا، همه ی مهمونا رفتن. چشمامو روی میز و صندلی های خالی چرخوندم. بی‌بی جون به طرفم اومد _ دختر چرا اینجایی هنوز؟…

رمان فستیوال پارت ۳۶

بدون دیدگاه
    ساحل شونه ای بالا انداخت _ چه میدونم دیگه از دختری که توی پارتی و کلوپای مختلط و این جور جاها جمعش کردن، توقع بیشتر از این داری؟…