#پارتصدوبیستونه #p129 نگین که میرود همانجا کنار تخت، روی زمین مینشیند و قلبش تیر میکشد. صدای کوروش توی سرش میپیچد و میتوانست به آن عقاب درنده اعتماد…
#پارتصدوچهار #p104 – بیناموس حرومزاده! ولش کن…. بیتفاوت به ماهانی فریاد کشیده بود، نگاه به حاج علی موحد دوخته بود که رنگش با دیدن اوی کینهای پریده بود! فشار دستش…
#پارتنودوهفت #p97 دخترک از وحشت چشمانش گرد میشود و کوروش با خشم بازویش را چسبیده و از روی تخت پایینش میکشد. دستی که مشت میشود برای کوبیده شدن توی صورت…
#پارتنودوسه #p93 بهادر تماس میگیرد و از منشی میخپاهد حسابدار را به دفتر بفرستد و کوروش اخمی میان ابروهایش مینشاند. – اگه اینطوره که تو میگی چطور قراره ثابت کنیم؟!…