نگاه خصمانهای به لباسهایی که انگار یه دنیا فاصله بینمون انداخته بودن کردم و جفتمونو از شرشون راحت کردم. خجالتش، پاکی و بکر بودنش، تمامِ تمامشون شیرین بود،…
باید اعتراف به زیبایی نامزد شوهرم میکردم، چقدر سخت بود. روبهروم، پا روی پا انداخته بود و با غرور نگاهم میکرد. متقابلاً خنثی نگاهش کردم، ولی خودم بهتر…