رمان رخنه پارت ۹۹

بدون دیدگاه
      تا مامان از خواب بیدار شد، حافظ اون رو هم وادار کرد که با ما بیاد و حواسش به من باشه تا به خودم با این وضعیت…

رمان رخنه پارت ۹۷

۴ دیدگاه
      #حال   – نمی خوای بری؟   عقب تر رفت و سوالی نگاهم کرد. – انقدر دوست داری برم؟   خمیازه ای کشیدم. – خب من هنوزم…

رمان رخنه پارت ۹۶

بدون دیدگاه
    کنترل صدام خارج از دایره اختیاراتم بود؛ اونم درست   وقتی که حافظ حتی سعی نمی کرد مراعات کنه و بدون هیچ مانعی و شرمی به کارش ادامه…

رمان رخنه پارت ۹۵

بدون دیدگاه
    ذره از مزه لیمو قاچ شده کنار بشقابم رو چشیدم و رو بهش گرفتم. – دارم تلافی اون روزی که توی بارون گیر کرده بودم و اینجوری باهام…

رمان رخنه پارت ۹۴

بدون دیدگاه
    طوری که مامان صدامون رو از آشپز خونه نشنوه، پاهام که دراز بود رو به بازوش زدم. – راستشو بگو، واسه چی اومدی؟ من که الان حالم میزونه؟…

رمان رخنه پارت ۹۳

بدون دیدگاه
    این دیگه چه مدلش بود؟ واسه چی نباید ما غذا می خوردیم. – حالا دیگه اون برامون تعیین و تکلیف میکنه که درست کنیم یا نه؟!   مامان…

رمان رخنه پارت ۹۲

۱ دیدگاه
        نمی خواست اونجا منتظر بمونه تا مرسده صداش رو بشنوه و از اتاق بیرون رفت. – الان مشکل چیه؟ نصف شبی کی گاوش زاییده که من…

رمان رخنه پارت ۹۱

بدون دیدگاه
      حافظ واقعا قصد نداشت چنین حرکاتی روی مرسده بزنه. به نظرش اون شایستگی این اعمال رو نداشت و توی جایگاه گربه‌ش نمی تونست به جای نیکی ایفای…

رمان رخنه پارت ۹۰

۲ دیدگاه
      اینجا برای حافظ مرز های پرو بودن مرسده جا به جا شده بود. عصبی مچ دستش رو گرفت. – واقعا برات سخته که بفهمی نمی خوام اینجا…

رمان رخنه پارت ۸۹

۲ دیدگاه
      چشم های حافظ قرمز بود. مشخصا خسته تر از همیشه به نظر می رسید و فقط دستش رو روی چشم هاش گذاشت. – بخواب!   مرسده که…

رمان رخنه پارت ۸۸

۴ دیدگاه
    باز چی شده؟   آوا که بغلش بود رو دستم داد و لبه تخت نشست. – سر خود رفتی هر کار دلت خواست کردی؟   دست روی شکمم…

رمان رخنه پارت ۸۷

۲ دیدگاه
    لباسش رو عوض کرد و مثل همیشه که گرمش بود، صورتش رو با آب خیلی سرد شست و انگار راه نفسش باز شد.   از موقعیت استفاده کردم…

رمان رخنه پارت ۸۶

بدون دیدگاه
    زیر لب تشکر کردم که حافظ انگار چیزی یادش اومد. – ضمنا آوا رو هم بغلت نکن تا چند روز، باز کار دست خودت ندی.   روی مبل…

رمان رخنه پارت ۸۵

۶ دیدگاه
      شایسته اتاق رو ترک کرد. شاید انگار متوجه شد ما هنوز بینمون حرف های نگفته زیاده اما کاش بود …من تحمل سکوت نداشتم. – میل ندارم، میخوام…