رمان شاهزاده قلبم پارت 18

۳ دیدگاه
خونه ی هیلدا و کیا😐🙌🏻😂😂 این دفعه دلوین لب باز کرد و زود تر از من گفت: ــ خب بچه ها… من و آرسام از جلو میریم شما پشت سر…

رمان شاهزاده قلبم پارت 17

۳ دیدگاه
+آرژان شرط تو چیه؟ ــ شاهینو زنده میخوام وختی اینو گفت همه با اخم نگاش کردن و .. +معلوم هست چی بلغور میکنی؟ ما داریم متحد میشیم اونو بکشیم اون…

رمان شاهزاده قلبم پارت 16

۷ دیدگاه
با این حرفم همه چشاشون گرد شد به جز آرسام که از نقشم خبر داشت و حالت خیلی معمولی به خودش گرفته بود انگار هیچی حرفی نزدم .. بعد آرسام…

رمان شاهزاده قلبم پارت 15

۱۷ دیدگاه
انقد غرق لباسا بودم که کلا یادم رفت باید میرفتم کمک هیلدا … لباسا رو گذاشتم تو کاور و یه پیام واسه آرسام نوشتم امیدوارم خوب خوابیده باشی … من…

رمان شاهزاده قلبم پارت 14

۵ دیدگاه
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و رفتم تو همون اتاق که آرسام میگفت … دقیقا مثل خونه ی خودش پایین راه پله هایی که تو اتاق بود رفتم و ده…

رمان شاهزاده قلبم پارت 13

بدون دیدگاه
بارمان ــ اوه بله.. من بارمانم رفیق آرسام جان رادمان ــ منم رادمانم .. از آشنایی باهات خوشبختیم رفنم جلو و باهاشون دست دادم .. +اومممم .. شما دوقلویین قطعا…

رمان شاهزاده قلبم پارت 12

۳ دیدگاه
دلوین🙌🏻🍃 آرسام ــ برام مهم نیست .. کسی که تحدیدم کنه لیاقتش مرگه .. مهم تر از اونم دلوینه .. نمیخوام از دستش بدم … سرمو بالا گرفتم و مصمم…

رمان شاهزاده قلبم پارت 10

۱ دیدگاه
✓♡آرسام♡✓ تو خواب بود و داشت حرفای دلشو بهم میزد انگار من ازش درخواست ازدواج کرده بودم و … در نهایت جواب این پس زدناش و نگاهای سردش تو این…

رمان شاهزاده قلبم پارت 9

۶ دیدگاه
ـ دلوین با من ازدواج میکنی؟ قول میدم هرچی که بخوای برات فراهم کنم و جونمو برات بدم … میدونست نمیشه … میدونست نمیتونم … چرا؟ چرا هر دفعه کاری…

رمان شاهزاده قلبم پارت 8

بدون دیدگاه
برگشتم سمت در و دستمو بالا اوردم و گفتم +همگی مرخصین اومدم طبقه بالا  همه فرمانده ها و آبتین و اهورا رو دیدم ولی آرسام بینشون نبود همه با دیدنم…

رمان شاهزاده قلبم پارت 7

۴ دیدگاه
چپ چپ نگاهش کردم و نفسمو بیرون فرستادم سیگار بعدیمو از تو جعبش در اوردم و روشنش کردم و کام عمیقی ازش گرفتم و دودشو تو دهنم نگهداشتم روش دوس…

رمان شاهزاده قلبم پارت 6

۱ دیدگاه
اونوخت من اینجـ…. میخواستم بقیه حرفمو بزنم که با عصبانیت گفت : ـــ من هیچوخت تورو فراموش نکردم و عاشقت بودم و هستم فقد مجبور شدم برم … تو نمیدونی…

رمان شاهزاده قلبم پارت 5

بدون دیدگاه
تیغمو از رو زمین برداشتم و خواستم دوباره بکشمش رو دستم که با صدای آشنایی برگشتم و پشت سرمو نگا کردم: +اینجا چه خبره؟! آرسام بود … بعد 5 سال…

رمان شاهزاده قلبم پارت 4

۱ دیدگاه
نگاه نگرانشو دوخت بهم و پشت سرش کیارش ادامه داد: ــ دلوین مواظب خودت باش همه برات کمین گذاشتن.. دستمو بالا بردمو فهمیدن دیگه نباید ادامه بدن +کافیه…! پشتمو کردم…