رمان شاهزاده قلبم پارت 7

3.7
(7)

چپ چپ نگاهش کردم و نفسمو بیرون فرستادم

سیگار بعدیمو از تو جعبش در اوردم و روشنش کردم و کام عمیقی ازش گرفتم و دودشو تو دهنم نگهداشتم
روش دوس داشتی و مخصوص خودم بود …. لبامو گذاشتم رو لباش و دودو وارد دهنش کردم و زود ازش جدا شدم تا بفرستش بیرون و این کارم کرد …
ــ عالی بود … یاد قدیما افتادم
اینو گفت و لباشو گذاشت رو لبام …
وحشی لبای همدیگه رو میخوردیم و بعد چند لحظه از همدیگه جدا شدیم
+هنو لبات خوشمزس .. مزه شکلات میده
ولی من .. من لبام مزه دود میده
مگه نه؟
لبخند تلخی زدم و رومو برگردوندم طرف مخالف
ــ نه !…تو با اینکه زیاد سیگار میکشی ولی لبات همیشه یه طعم خاصی داره یه طعم خوب که وصف شدنی نیست…
کاش میشد لباتو از جاشون در بیارم و بدم خودت بخوری
خندید ، ولی حرفش احمقانه بود …
+خب دیگه بسه برو بخواب فردا کار داریم
ــ دلی ..؟
میشه امشب … اومممــ …
میدونستم چی میخواست برای همین اخمام تو هم رفت…
+نه نمیشه!…من دخترم
ــ اگه دختر نبودی که میکشتمت ضد حال نزن دیگه ملکه خانوم!
+من وختی سرپرست یه گروهم نمیتونم ازدواج کنم
میفهمی؟…همه اونایی که اون پایین الان دارن تحت نظر من تمرین میکنن سینگلن و منم شرایطم باید مثل اونا باشه
ــ هوففف خدای ضد حال..!
حالمو بد کردی الان میگی باید برم؟
داشت میرفت رو اعصابم.. الان وختش نبود …!
+آرسام میری یا دوباره باید شر درس کنم؟
ــ اوه اوه نه میرم
+مرخصی
ــ شب بخیر
+خوش

رفت و من دوباره تو دنیای کثیف خاطرات تنها موندم
تو آینه نگاهی به خودم انداختم … رژم تو صورتم پخش شده بود زود رفتم پاکش کردم و دوباره استفاده کردم
سمت زیر زمین حرکت کردم و خواستم برم پیش بقیه افراد
ساعت 3 شده بود و اونا داشتن تمرین میکردن …
مانی اومد نزدیک و گفت
ــ ملکه شما چرا نخوابیدین؟
لبخند بی جونی زدم و گفتم:
+خب اومدم با شما تمرین کنم دیگه
از کنارش رد شدم و با تک تک افرادم مبارزه کردم بعضیاشون واقعن شکست ناپذیر بودن مث مانی و شایان …
ولی خب منم کم نیاوردم و تا میخوردن زدمشون 😂🙂
ساعت 6 صب شده بود و منو بچه ها حتی یه دیقه ام نخوابیدیم و همش با همدیگه مبارزه میکردیم…
یا از خاطره هاشون برام تعریف میکردن و واقعا کف میکردم
+خب بچه ها خیلی کیف داد برین بخوابین تا ساعت 9 استراحت کنین
مانی و شایان؟!
ــ بله
+شما امروز باهامون میاین سفر پس همین الان برین وسیله های لازمو بردارین بد بخوابین
اوکی؟
ــ چشم ملکه ….
برگشتم سمت در …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena .
2 سال قبل

آمم بزار امتحان کنم میگم

Elena .
2 سال قبل

امتحان کردم شد

Varesh .
2 سال قبل

بعضی اوقات سایت این جوری می شه…
صبر کنید بعد پارت بذارید درست می شه🤗

زینو(منتقد همیشگی و دوستدار کتاب)
زینو(منتقد همیشگی و دوستدار کتاب)
2 سال قبل

خیلی تابلوعه یه دختر بچه ی سیزده چهارده ساله نویسنده ی این رمانه.
و من متاسف شدم وقت با ارزشم و رو خوندن این رمان چرت و ضعیف گذاشتم.
خواهش میکنم یکم به خودتون وقت بدید یه بار پارتی رو که میزارید رو بخونید اشکالاتشو برطرف کنید.
بنظر من این رمان کاملا احمقانستو دور از منطقه.
فلور جان نمیدونم کی هستی چن سالته چیکاره ای
فقط میخوام بگم رو خودت کار کنی نویسنده‌ی حاذقی میشی
فقط کافیه با منطق پیش بریو اتفاقارو بر حسب اون پایه گذاری کنی.

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x