رمان شاهزاده قلبم پارت 6

2.6
(5)

اونوخت من اینجـ….

میخواستم بقیه حرفمو بزنم که با عصبانیت گفت :

ـــ من هیچوخت تورو فراموش نکردم و عاشقت بودم و هستم فقد مجبور شدم برم … تو نمیدونی چرا رفتم و داری قضاوتم میکنی هع..!

دروغ میگفت و من حالم از دروغ به هم میخورد

اگه اونم از شاگردای آبتین و اهورا نبود حتما مینداختمش تو انباری

+خفه شو آرسام خفه شو .. تو اگه منو دوس داشتی هر روز یه دختر جدید نمیاوردی تو زندگیت …. میفهمی؟

با هیچ خری وارد رابطه نشدم فقد به خاطر علاقه ای که به تو داشتم و …

بقیه حرفمو خوردم …میخواستم بگم به خاطر للاقه ای که به تو داشتم و دارم ولی … ولی خب من نباید بهش میگفتم ، تا بیخیالم بشه …

ــ من نباز داشتم دلوییین ! نیاز داشتم تا یکی باشه آرومم کنهههه! کاش اون خبر چینت بهت میگفت من چه حالی داشتم ، میگفت چه شبایی که تا صب بیخوابی کشیدم

+دیگه مهم نی تو رفتی اون ور پی عشق و حالت منم اینجا جون کندم تا افراد قویو انتخاب کنم ..

جون کندم تا هیلدا بزرگ شد

جون کندم برا فراموش کردنت  هر آهنگی که میذاشتم ته تهش به تو میرسیدم … قلبم میگفت مخاطبش تویی

خنده عصبی کردم شونمو گرفت و چرتوندم سمت خودش کام دیگه ای از سیگار گرفتمو دودشو فوت کردم تو صورت ماهش ….

ــ من من مجبور بودم ترکت کنم… پدرت .. پدرت مادر منو گروگان گرفته بود و گفت اگه از ایران نرم تا گروهش شکست بخوره مادرمو میکشه

میفهمی؟ مجبور بودممم…

داد میزد .. مطمئن بودم همه بیدار شدن ولی چه اهمیتی داشت؟

+ تو این که پدرم یه آدم آشغاله شکی نیست و بهت حق میدم ولی این دلیل نمیشه که ببخشمت!

یبینی چقد سنگ شدم؟ میبینی هبچ حسی ندارم؟ میبینی یه آدم کش شدم؟ میبینی یه خنده از ته دل رو لبم نمیاد؟همش به خاطر توعه لعنتیه..!

سیگارو گذاشتم لب پنجره و با مشت کوبیدم روش….

ــ من .. من فقد اومدن بهت بگم که .. که عاشقتم و عاشقت میمونم و هیچوختم فراموشت نمیکنم …

رفت سمت در و خواست بازش کنه

+آرسام …

یادته چند سال پیش گفتی چقد دوسم داری؟

ــ آره گفتی اصلا دوست ندارم

+گفتم من دوست ندارم .. عاشقتم … یادته بعدش چیشد؟

ــ آره… نه من چیزی گفتم نه تو!

هر دوتامون خندیدیم اون از ته دلش و من با حسرت

+اگه آبتین نیومده بود …. هوففف چه تنبیه سختی برامون در نظر گرفت … 400 تا دراز نشست تو 20 دیقه … از اون بد تر این بود که آرتا رو گذاشت بالا سرمون .. آرتایی که اون موقه یه سال از من کوچیکتر بود و 4 سالم از تو کوچیکتر …

تو گلو خندید و گفت:

ــ اگه نیومده بود الان دوتا بچه خوشگل تو بغلت بود نه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زینو
زینو
2 سال قبل

به نظرم رمان بی سر و تهیه
دست به قلمت خیلژ ضعیفه نویسنده و معلومه یه دختر بچه هیچی ندونه سیزده چهارده ساله نوشتتش

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x