رمان مادیان وحشی پارت 7

۲ دیدگاه
💙مهراب💙 Mehrab +افرین پسر خوب! بنیتا نگا کن چقد قشنگ چهار نعل میره پشت چشمی نازک کرد و گفت ــ اگه شما مردشین ، بیاین مسابقه سری تکون دادم و…

رمان ورطه دل پارت ۲۵

۶ دیدگاه
۲۰۱۳-کیش-راوی* مینا آیدارا هرروز مجبورمی کرد باغذا به دیدن آریان برود و آیدا از این دیدن ها ناراضی :حتما بایدامروزم برم؟نمی شه امروز استراحت؟بخدادخترخاله هاش هستن اینقدر دست پخت خوبی…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱۹

۳ دیدگاه
امیر از کسی خجالتی نداشت و همیشه حرف هاش رو با صدای بلند و رسا و پر صلابت می گفت طوری که حتی جایی برای هیچ مداخله ای نباشه. این…

رمان سرمست پارت ۱۸

بدون دیدگاه
زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا من برای دومین بار سر سفره عقد بشینم و به عشق دیرینه خودم که خیلی وقت بود احساسی نسبت بهش…
رمان مادمازل

رمان مادمازل پارت ۳

۲ دیدگاه
اگه بگم تو اون چند روز شبها تا صبح خوابم نمیبرد بیراه نگفتم. من واقعا از لحظه ای که مامان گفته بود قراره یه زودی خانواده ی منو واسه فرزام…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱۸

۲ دیدگاه
شاهد عقد کی باید می بودم؟ امیر حافظی که تمام مدت گذشته از طلاقمون داشت تلاش می کرد منو برگردونه توی خونه‌ش و پیش دخترمون حالا جدی جدی داشت ازدواج…

رمان سرمست پارت ۱۷

بدون دیدگاه
توی این وضعیت واقعا چنین چیز هایی به ذهنش خطور کرده بود؟ – خواب دیدی خیر باشه! اخه الان؟ اونم توی چنین موقعیتی؟   سر تکون داد. – الان بهترین…
رمان مادمازل

رمان مادمازل پارت ۲

۴ دیدگاه
مامان به محض دیدن من اونم با اون سرو وضع خیس، شروع کرد غرولند کردن.که آی سرما میخوری…سینه پهلو میکنی…میچایی….و از این حرفها! کفشهامو از پا درآوردم و دویدم سمت…

رمان سادیسمیک

۶ دیدگاه
میثاق سیاوش رستا ناموسن رستا😐💔😂😂😂😂 بنیتا امیر ارسلان   امیدوارم کسیو از قلم ننداخته باشم ، البته آرادو رکسانا رو نذاشتم دیگح..! اگه نظری چیزی هس تو سایت بگین کح…

رمان سادیسمیک پارت 30

۷ دیدگاه
برگشتم طرفش ، پارچه مشکی رنگی به چشماش بست و رفت وسط خیابون ــ میای یا با اون اتوبوس برم جهنم؟ بهت زده و با دهن باز داشتم نگاش میکردم…

رمان سادیمیک پارت 29

۱ دیدگاه
🏷میثاق +هوم؟ چی میخوای ارزو؟ ــ این همه مدت برا تو و بقیه نقش بازی کردم دیگه خستم کردی ، نه یه ذره اهمیت نه … نه هیچی! من میرم…

رمان سادیسمیک پارت 28

۹ دیدگاه
اینجاس… خونه لعنتیشون اینحاس با عجله رفتن بالا و من مات و مبهوت هنوز زل زده بودم به ماشین سیاه رنگی که جلوی خونه پارک شده بود … عصبی خندیدم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱۷

بدون دیدگاه
مامان از توی ساک آوا قوطی شیر خشکش رو در اورد و چون من واقعا به خواب احتیاج داشتم ترجیح دادم برای چند ساعتی بچه رو به مامان بسپرم.  …

رمان نیمه گمشده پارت 30

۳ دیدگاه
🤍🖤آرتا🖤🤍 از طبقه پایین صدایی میومد رفتم نزدیک صدا … نجوا ــ آییییی آرومتر بابا فشارش نده لامصب ترکیدم آاااخ خدایا درد میکنه تف بزن یا لیزش کن! هر لحظه…