رمان سرمست پارت ۱۷

4
(10)

توی این وضعیت واقعا چنین چیز هایی به ذهنش خطور کرده بود؟

– خواب دیدی خیر باشه! اخه الان؟ اونم توی چنین موقعیتی؟

 

سر تکون داد.

– الان بهترین فرصته …باید دست به کار بشیم تا مهشید از خر شیطونش پایین بیاد.

 

باورم نمی شد داشت از آب گل آلود ماهی می گرفت و اصلا موقعیتم رو درک نمی کرد ولی من زیر دین ماهد بودم و یه جورایی باید عین غلام حلقه به گوشش عمل می کردم تا بارش از روق دوشم کم بشه و زود تر پرونده این ماجرا رو ببندم.

 

– باید برم کیفم رو بردارم.

 

هنوز نرفته بودم که دست توی جیبش برد و شناسنامه‌ ای توی دستش بود.

– دنبال این می خوای بری؟ اوردمش با خودم نگران نباش.

 

مچم رو گرفت و دنبال خودش کشید‌

– سجل منو از کجا اوردی؟

 

قفل ماشینش رو باز کرد و گوشیش رو دستم داد‌.

– منو دست کم‌گرفتی! زنگ بزن مادرت بگو تا یکی دو ساعت دیگه اونجا بمونه تا برگردیم‌.

 

حس می کردم دارم وارد جاده ای پر گناه می شدم.

در صورتی که هیچ چیز غیر شرعی توش اتفاق نمی افتاد اما باز هم می ترسیدم.

 

شماره مامان رو گرفتم و بعد از یه مکالمه ده دقیقه ای بالا قانعش کردم‌که برام‌ کار فوری پیش اومده و یک ساعت دیگه حتما برمیگردم.

 

از مسیری که می رفت چیزی نمی فهمیدم و بالاخره به حرف اومدم.

– نمی خوای بگی داریم کجا میریم؟

 

به لیکیشن روی صفحه گوشیش خیره شد.

– محضر دار آشنا این وقت پیدا نکردم، همینجا خوبه.

 

شالم رو جلو کشیدم.

 

– حالا این همه عجله فقط به خاطر نرفتن مهشیده؟

 

خیره نگاهم کرد.

– اره …من نمی خوام زنم پاشه بره اون سر دنیا واسه یه توله که بلد نیست پس بندازه.

 

 

عجیب بود که ماهد با چنین سابقه تحصیلی هنوز زن رو به چشم کارخونه بچه سازی نگاه می کرد و این تحقیر بر انگیز بود.

– چرا بهش نمیگی زندگیتون رو دوست داریم و نمی خوای عشقتون به خاطر یه بچه خراب بشه؟

 

پوزخندی زد.

– تو هنوز به عشق اعتقاد داری؟ د من اگه تو فاز عشق و عاشقی بودم همون اول تورو می گرفتمت که الان حداقل دو تا بچه قد و نیم قد داشته باشم.

 

به بیرون از پنجره ماشین نگاه کردم.

– پس زندگی مشترک بدون عشق به درد جرز لای دیوار می خوره! بزارش بره …حداقلش اون میرسه بهش.

 

زیر لب نچی کرد و گوشه لبش رو جویید.

– مهشید بره باهاش تمام زندگیم میره …وقتی باباش بفهمه اون دیگه زن من نیست، زندگی رو به کامم تلخ می کنه؛ اینوماشین و آپارتمان و کارم توی بیمارستان همش رو صدقه سری مهشید و باباش دارم.

 

از حرفش نمی دونستم بخندم یا گریه کنم.

شخصیتی که پشت اموال یکی دیگه پنهان شده بود.

– پس از کیسه خلیفه بخشیدی که می خواستی اون واحد آپارتمان رو به نامم بزنی؟

 

ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد.

– مهم اینه که جفتمون داریم به چیزی که می خوایم می رسیم.

 

بهم اشاره کرد تا از ماشین پیاده بشم و قبلش سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود رو پرسیدم‌:

– تو از شغلت درآمد کمی داری که زیر منت پدر زنتی؟

 

 

سیبک گلوش بالا و پایین شد.

– کفاف مخارج مهشید رو نمیده.

 

مگه یه زن چقدر خرج و مخارج داشت که درامد یه دکتر انقدر نتونه هزینه هاش رو متحمل بشه‌؟

سوال پر رنگی و بی جوابی توی ذهمم بود که قفل ماشین باز شد.

– پیاده شده زیاد فکر و خیال نکن!

 

درب رو باز کردم و پیاده شدم.

حداقل کولر داخل ماشین خوب بود و هوای بیرون حسابی گرم شده بود و با وجود پنهان شدن خورشید، باز هم نسیم داغ می زد.

ماهد سمتم اومد و کنارم ایستاد.

– راه بیوفت سایه.

 

پشتش حرکت کردم و وارد محضر شدیم.

راست می گفت.

هیچ دفتر اسناد رسمی و محضری این موقع بعد از ظهر و شبی باز نبود و این یکی هم به سفارش ماهد عمل کرده بود.

 

مرد ریش دار و شکم گنده با دیدنمون سلام و علیکی کرد و رو به ماهد گفت:

– ایشون عروس خانومن؟

 

سری تکون داد و جوابش رو با چهره بی احساس داد.

– بله خودشونن.

 

عاقد لبخندی به روم زد.

– خب به سلامتی! شناسنامه هاتون رو بدید.

 

ماهد خودش جفت شناشنامه ها رو روی میز گذاشت و عاقد دفترش رو باز کرد.

– مهریه مشخص کردید؟

 

گنگ و گیج بودم.

حتی جوابی برای سوال عاقد نداشتم.

اصلا نمی فهمیدم چی داره توی اطرافم می گذره.

فقط یه حسی از عمق وجودم نمی ذاشت احساس رضایت کنم.

با این حال من داشتم به عمق ارزو های جوونیم می رسیدم.

رسیدن به ماهد خودش بخشی از جاهلیتم بود که زمونه بعد از چند سال اون رو دوباره سر راهم قرار داد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش 4 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده، اما بعد از مدتی زندگی با…

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان نمک گیر 4 (19)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی موهای او باشدو یک دستش دور…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x