رمان آهو و نیما پارت ۵1 سال پیشبدون دیدگاه دست هایم توان به تن کردن کت را نداشت و استاد شایسته که نسبت به لحظات اول مستی از سرش پریده بود، کمکم کرد دست هایم را از…
رمان آهو و نیما پارت ۴1 سال پیشبدون دیدگاه حامد جلوتر آمد و کنار تخت ایستاد. – با هم رابطه ی جنسی برقرار کردیم، یادت نیست؟! نگاهم با ناباوری در چشم هایش می چرخید که پوفی کشید.…
رمان آهو و نیما پارت۳1 سال پیشبدون دیدگاه حامد سرش را تکان داد و سارا دوباره گفت: خودت می دونی دیگه چیکار باید بکنی؟ حامد سرش را به علامت مثبت تکان داد و من بدون آنکه…
رمان آهو و نیما پارت ۲1 سال پیشبدون دیدگاه استاد درحالیکه دست سارا را می فشرد و نگاهش به من بود، گفت: بهم بگو نیما! اینجا که دیگه دانشگاه نیست! سارا با خنده چشم گفت و به استقبال…
رمان آهو و نیما پارت ۱1 سال پیشبدون دیدگاه #استاد _دانشجویی درحالیکه سعی داشتم با ریمل به مژه هایم حالت دهم، مامان بدون در زدن وارد اتاق شد. سنگینی نگاهش را احساس می کردم و حتی می…