رمان آهو و نیما پارت ۸

4.3
(33)

 

 

 

حالت چهره ی پدر استاد شایسته کاملا معمولی بود و مشخص بود اصلا عصبانی نیست.

همراه مرد کناری اش جلو آمد و پرسید: چیزی شده؟

و نگاهش یک بار روی همه ی ما چرخید.

از خجالت سرم را پایین انداختم و استاد شایسته بابا و پدر و وکیلشان را به یکدیگر معرفی کرد.

پدر استاد شایسته اظهار خوشبختی کرد و بابا با لحن بدی گفت: واسه غلطی که کردی، وکیل هم گرفتی پس!

و استاد شایسته این بار طاقت نیاورد. با آستین لباسش روی صورتش، درست همان جایی که بابا تف انداخته بود کشید.

و درحالیکه صدایش از عصبانیت می لرزید، گفت: وکیل خانوادگیمون هستن جناب تهرانی!

بابا کوتاه نیامد و پوزخند زد. چیزی شبیه “وکیل خانوادگی” را با تمسخر زیر لب زمزمه کرد و پدر استاد شایسته گفت: حالا اتفاقیه که افتاده…

و درحالیکه نگاهش بین من و پسرش می چرخید، ادامه داد: این دو تا جوون هم مشخصه همدیگه رو می خوان! وکیلم با سروان حرف زده. متقاعدش کرده که این دو تا جوون با هم نامزدن. شما هم یه لطفی کن، همین حرف رو بزن. یه امضا بده و خلاص!

دلم از حرف های پدر استاد شایسته هم گرفت… از کجا فهمید ما همدیگر را می خواهیم؟!

بابا با عصبانیت سرش را تکان داد.

– خلاص!

و به سمت همان اتاق نحس رفت.

شاید دو دقیقه هم رفتن و برگشتنش طول نکشید.

بعد از او، من و استاد شایسته همراه با نگاه عصبانی بابا وارد همان اتاق شدیم.

 

نگاه مرد پشت میزنشین همچنان آزاردهنده بود.

بدون آنکه یک سطر از نوشته های روی کاغذها را بخوانم، زیر تمام قسمت هایی که استاد شایسته نشانم می داد خطوطی که مثلا شبیه به امضایم بود می کشیدم.

امضا می زدم تا حداقل از نگاه آن مرد که بدتر از نگاه پدرم بود خلاص شوم.

از اتاق که خارج شدیم، بابا دوباره حرف های چند دقیقه پیشش را با کلمات دیگری تکرار کرد.

– من قید این دختر رو زدم. الآن اون برگه رو امضا کردم، هروقت هم بگید میام محضر و عقدنامه ش رو امضا می کنم…

با نگاهی به استاد شایسته نیشخند زد.

– البته اگه قصد داشته باشی عقدش کنی!

صورت من از خجالت و صورت استاد شایسته از عصبانیت سرخ شد.

پدر استاد شایسته گفت: این چه حرفیه جناب؟ معلومه که این دو تا جوون عقد می کنن و میرن سر خونه و زندگیشون.

بابا شانه بالا انداخت.

– من میگم از الآن برن، این دو تا به قول شما جوون که امشب کارهاشون رو کردن، پس برن دیگه! چه اشکالی داره؟!

پدر استاد شایسته که دید بابا جز حرف خودش چیزی را قبول ندارد، کوتاه آمد.

– باشه جناب تهرانی. ما تا چند روز آینده برای تاریخ عقد و عروسی خدمت می رسیم.

اما این حرف هم بابا را راضی نکرد، چراکه با تاکید گفت: فقط عقد! یه عقد محضری بی سر و صدا که هیچکس هم دعوت نباشه! بعدش شما رو به خیر و ما رو به سلامت!

 

بابا به دنبال زدن این حرف به سمت در خروجی رفت. جرات کردم سرم را بالا ببرم و به دور شدن بابا خیره شوم.

بغض راه گلویم را بسته بود.

پدرم که برای عروسیم آرزوها داشت، گفته بود یک عقد بی سر و صدا!

یعنی انقدر از من بدش آمده بود؟!

خودم جواب سؤال مسخره ام را دادم…

حتما بدش آمده بود که من را آنجا تنها گذاشت و به چند مرد غریبه سپرد!

پدری که همیشه می گفت پای زن و بچه اش نباید به کلانتری باز شود، من را تنها گذاشته بود.

صدای پدر استاد شایسته به گوشم رسید.

– گریه نکن دخترم… به هر حال مرده، غرورش جریحه دار شده.

با حرفش تازه فهمیدم که اشک هایم شروع به باریدن کرده اند.

پدر استاد شایسته دوباره گفت: اما نگران نباش… همه چیز درست میشه… الآن پدرت عصبانیه. زمان می بره، اما حتما تو رو می بخشه!

سرم را پایین انداختم و نه خواستم و نه توانستم حرفی بزنم!

استاد شایسته با دیدن حالتم به پدرش گفت: بریم دیگه بابا.

پدرش سری تکان داد و همراه با وکیلش، آقای جمالی، به سمت در خروجی رفت و من و استاد شایسته هم پشت سرشان راه افتادیم.

از آنجایی که ماشین استاد شایسته در محل پارتی مانده بود، مجبور شدیم سوار ماشین پدر یا شاید هم وکیلشان شویم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان بومرنگ 3.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم می‌گیرد از خانواده کوچک برادرش جدا…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x