رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۰2 سال پیشبدون دیدگاه دستهای سارا از پشت روی شانه ام فشرده شد – چقدر تکون میخوری بشین دیگه! درسته دیوونه است ولی کارشو بلده منم حوصله آرایشگاه نداشته باشم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 584 سال پیش۶۱ دیدگاه یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند دم در یکی از اتاق ها ایستادند و شهرام قفل…
رمان به شیرینی مرگ پارت 574 سال پیش۱ دیدگاه * کیارش * با دیدن آن دو جانور روبرویش وجودش تماما کینه بود و خشم … – هیراد خان درست شنیدم ؟! همتا پیش این مرتیکست و تو داری…
رمان به شیرینی مرگ پارت 564 سال پیش۴ دیدگاه شاید هیراد دوباره کاری کرده بود ؟! شاید هم پدرش دردسر تازه ای برای کوروش درست کرده که چنین بی تاب شده اگر دیگر او را نخواهد چه ؟!…
رمان به شیرینی مرگ پارت 554 سال پیش۲ دیدگاه * همتا * پچ پچ آرامشان حسابی معذبش میکرد و اینکه میدانست نود و نه درصد آن زمزمه ها در مورد خودش است بیشتر آزارش می داد اما چاره…
رمان به شیرینی مرگ پارت 544 سال پیش۷ دیدگاه *کیارش* صدای ترمز وحشتناکش داخل حیاط پیچید بدون اینکه ماشین را خاموش کند از آن بیرون پرید و به سمت عمارت دوید تا با چشمان خودش نمی دید باورش…
رمان به شیرینی مرگ پارت 534 سال پیش۳ دیدگاه – اول بیژ ده چه له وا کجکا گودی گه مینه ابر بهاری دگیری؟ ژه باش تلیفونه ژی گره گرم خا برژی لاوگ جان؟ وا خزانگا هر رو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 524 سال پیش۳ دیدگاه خوش؟! نه فقط میگذشت و دم به دم این گذشتن دلتنگ ترش میکرد چانه اش لرزید رسوای عالم نمی شد اگر گریه اش میگرفت؟! به زور غده مزاحم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 514 سال پیش۵ دیدگاه اما لعنت به محمد که همیشه و در هر شرایطی دلقک بود.. – این دااش شما خر ، کره خر ، گوساله حالا ما اومدیم ثواب کنیم شدیم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 504 سال پیش۱۰ دیدگاه * کوروش * حالت تهوع داشت سرش درد میکرد و بدنش انگار که یک دور زیر تریلی رفته و برگشته هر بار که سعی در باز کردن چشمانش داشت…
رمان به شیرینی مرگ پارت 494 سال پیشبدون دیدگاه در حرفه ی آنها جوانمردی یک جوک مسخره بیشتر نبود گوشه لبش کمی بالا رفت و لحنش شرور شد.. – قراره نشونشون بدم چرا بهم میگن جلاد تو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 484 سال پیش۸ دیدگاه همان لحظه که کاملا ناامیدی گریبانش را گرفته بود کوروش به پیرزن گفت که همتا را دوست دارد که میخواهدش گفته بود زمانش که برسد به زور هم که…
رمان به شیرینی مرگ پارت 474 سال پیش۱۰ دیدگاه دیگر از آن حال خوش بعد از بیداری خبری نبور گویا صدای آواز گنجشک ها حالا به صوتی اعصاب خوردکن می ماند عشق نمیخواست عاشقیت در این هرج…
رمان به شیرینی مرگ پارت 464 سال پیش۸ دیدگاه کوروش جا خورد نگاه جدیش را به صورت آرام و بی تفاوت باجی انداخت یعنی چه این حرف ؟ استکان کمر باریکش را کمی محکمتر از حد معمول…
رمان به شیرینی مرگ پارت 454 سال پیش۵ دیدگاه با تقه ای که به در اتاق خورد از خواب پرید اخم هایش به خاطر کوفتگی شانه و گردنش در هم رفت و خلقش تنگ شد نگاهش که…