رمان شالوده عشق پارت ۱۰

بدون دیدگاه
        -بفرمایید از این طرف.   -آذربانو؟   -شمیم مهمونی گندم افتاد برای فردا شب.   -به سلامتی.   -سلامت باشی. به سوگل و سیما سپردم اما…

رمان شالوده عشق پارت ۹

۴ دیدگاه
        -جانم آقا؟   -ساعت چنده؟   -دو و نیم آقا.   -قرار بود چند بری دنبال دخترا؟   -گ..گفته بودین دو آقا.   -ها… که اینطور.…

رمان شالوده عشق پارت ۸

۱ دیدگاه
        -ش..شمیم توروخدا فقط اینارو نگاه کن.   از کیسه کنار دستش چند دفتر و مداد بیرون آورد.   -اینا چیه؟!   ناراحت سر بالا گرفت.  …

رمان شالوده عشق پارت ۷

۲ دیدگاه
        از چشم های نگران گندم گذشتم و پله ها را پایین رفتم.   یک سالن تاریک که با شش پله از سالن اصلی خانه جدا می‌شد…

رمان شالوده عشق پارت ۶

۵ دیدگاه
        جز یک موضوع… موضوعی که علی‌رغم بی‌ارتباط بودن با امیرخان، آشکار شدنش نزد او برایم ترسناک بود.   لب زد: -فقط بهم بگو که با اجازه…

رمان شالوده عشق پارت ۴

۱ دیدگاه
    دستم مشت شد و چانه بالا گرفتم…   -درسته که راحت‌تر اما من هیچ مشکلی باهاش ندارم!   دستانش را در درهم غلاب کرد و ایستاد.   زن…

رمان شالوده عشق پارت ۳

۱ دیدگاه
        -سرویس یعنی چی گندم؟ چرا اِنقدر بی‌کلاس حرف می‌زنی؟ مردم از خداشونه راننده داشته باشن. راحت برن و بیان. اونوقت تو فقط بلدی ناشکری کنی. فقط…

رمان شالوده عشق پارت ۲

۲ دیدگاه
        خیلی زود زخم گندم را بسته و تنش را روی برانکارد خواباندند.   دنبالشان دویدم. هنوز از حیاط خانه بیرون نزده بودیم که سروکله‌ی آراسته خانوم،…

رمان شالوده عشق پارت ۱

۱ دیدگاه
      روی کاشی های سرد حمام نشسته و سعی می‌کنم که تصویر مقابلم را هضم کنم…!   با بغض تعجب و ترس دستم رو داخل وان می‌بَرم و…