رمان شالوده عشق پارت ۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه -… -میشه یه جوری بهم نگاه نکنی که انگار قتل کردم؟ -قتل نکردی اما فکر کنم قوانین داداشتو یادت رفته! -شمیم بس کن. تا…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴2 سال پیش۲ دیدگاه اووف کلافهای کشید. -خیلیخب تو برو منم یکم دیگه میام. -اینجا چی میشه؟ وسایلا؟ -نجمی حلش میکنه. -باشه پس کمی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳2 سال پیش۱۰ دیدگاه -چی شده؟ -نپرسید خانوم! -خب چی شده بگو! -امیرخان گفته بود امشب هیچ بینظمی نمیخوام، برای همین سگشونو بردم بالاپشتبون که یه وقت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۲2 سال پیش۴ دیدگاه دستانش را از دور کمرم باز کرد انگار آن نقاط تنم را سوزانده بودند! لباسم را با نگاهی از بالا به پایین وارسی کرد و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۱2 سال پیش۱ دیدگاه خجالت زده برگشتم. -خواستی بهم یادآوری کنی که باهام قهری؟ -خواستم یادآوری کنم دلجویی های لوست قشنگتر از زبون الآنت بود! -باهام آشتی کن.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه -بفرمایید از این طرف. -آذربانو؟ -شمیم مهمونی گندم افتاد برای فردا شب. -به سلامتی. -سلامت باشی. به سوگل و سیما سپردم اما…
رمان شالوده عشق پارت ۹2 سال پیش۴ دیدگاه -جانم آقا؟ -ساعت چنده؟ -دو و نیم آقا. -قرار بود چند بری دنبال دخترا؟ -گ..گفته بودین دو آقا. -ها… که اینطور.…
رمان شالوده عشق پارت ۸2 سال پیش۱ دیدگاه -ش..شمیم توروخدا فقط اینارو نگاه کن. از کیسه کنار دستش چند دفتر و مداد بیرون آورد. -اینا چیه؟! ناراحت سر بالا گرفت. …
رمان شالوده عشق پارت ۷2 سال پیش۲ دیدگاه از چشم های نگران گندم گذشتم و پله ها را پایین رفتم. یک سالن تاریک که با شش پله از سالن اصلی خانه جدا میشد…
رمان شالوده عشق پارت ۶2 سال پیش۵ دیدگاه جز یک موضوع… موضوعی که علیرغم بیارتباط بودن با امیرخان، آشکار شدنش نزد او برایم ترسناک بود. لب زد: -فقط بهم بگو که با اجازه…
رمان شالوده عشق پارت ۵2 سال پیش۲ دیدگاه نفسم را بیرون داده و بلند شدم. -شمیم؟ شمیم جونم؟ گندم در چوبی کلبه را نصفه و نیمه باز کرده و مثل یک…
رمان شالوده عشق پارت ۴2 سال پیش۱ دیدگاه دستم مشت شد و چانه بالا گرفتم… -درسته که راحتتر اما من هیچ مشکلی باهاش ندارم! دستانش را در درهم غلاب کرد و ایستاد. زن…
رمان شالوده عشق پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه -سرویس یعنی چی گندم؟ چرا اِنقدر بیکلاس حرف میزنی؟ مردم از خداشونه راننده داشته باشن. راحت برن و بیان. اونوقت تو فقط بلدی ناشکری کنی. فقط…
رمان شالوده عشق پارت ۲2 سال پیش۲ دیدگاه خیلی زود زخم گندم را بسته و تنش را روی برانکارد خواباندند. دنبالشان دویدم. هنوز از حیاط خانه بیرون نزده بودیم که سروکلهی آراسته خانوم،…
رمان شالوده عشق پارت ۱2 سال پیش۱ دیدگاه روی کاشی های سرد حمام نشسته و سعی میکنم که تصویر مقابلم را هضم کنم…! با بغض تعجب و ترس دستم رو داخل وان میبَرم و…