رمان شیطان یاغی پارت 152 4.1 (108)3 روز پیش۳ دیدگاه با قدم هایی تند شده از راهرو گذشت و دم درگاه اتاق ایستاد و خیره صحنه رو به رویش شد… افسون رنگ پریده داشت با عمه ملی اش حرف…
رمان شیطان یاغی پارت 151 4.3 (106)1 هفته پیش۴ دیدگاه به هیچ چیز جز افسون فکر نمی کرد. کل زندگی اش را رها کرده و منتظر بود تا افسون سالم از آن در بیرون بیاید. افسون باید می آمد…
رمان شیطان یاغی پارت 150 4.4 (114)1 هفته پیش۲ دیدگاه #پست۴۵٠ زن حرفی نزد و سمت در رفت و با باز شدن ان دوباره ضربان قلبم از ترس و استرس بالا رفت. این…
رمان شیطان یاغی پارت 149 4.4 (112)2 هفته پیش۳ دیدگاه 🔥شیطان🔱یاغـــی🔥: #پست۴۴۶ افسون تمام تنم می لرزید… وحشت بدی سرتاپابم را فرا گرفته بود و بدتر از ان پریودی که به سراغم آمده بود… نگاهی به…
رمان شیطان یاغی پارت 148 4.3 (93)3 هفته پیش۳ دیدگاه گوشی اش را بیرون آورد و شماره بابک را گرفت. سمت درب خروجی پا تند کرد که چشمان عمه ملی روی هم افتاد… به محض وصل شدن تماس با…
رمان شیطان یاغی پارت 147 4.4 (106)3 هفته پیش۲ دیدگاه یک چیزی این وسط درست نبود و ان احساساتی بود که درگیرش شده بود و نمی خواست ان را قبول کند که افسون با دیگر زنان اطرافش فرق دارد…!…
رمان شیطان یاغی پارت 146 4.4 (111)3 هفته پیش۲ دیدگاه افسون می فهمید. هیج کس به اندازه او این مسئله را درک نمی کرد اما روح انسان هم چیزی نبود که بتواند درون یک قفس طاقت بیاورد. -می… می…
رمان شیطان یاغی پارت 145 4.4 (118)4 هفته پیش۲ دیدگاه راوی نگاه پر از حرص و کینه پاشا روی مرد بود و برداشته نمی شد. بابک هم خشمگین بود اما نه مثل پاشای زخم خورده…! -حرف بزن مرتیکه…؟! مردک…
رمان شیطان یاغی پارت 144 4.4 (101)4 هفته پیشبدون دیدگاه افسون با حرص خندید. -من خودم مراقب بدنم هستم جناب شوهر…! مرد نگاه شرورانه ای بهش انداخت. -مراقب هستی اما خب نه به اندازه ای که من می دونم……
رمان شیطان یاغی پارت 143 4.2 (116)1 ماه پیش۳ دیدگاه با دیدن نگاه خیره و داغ پاشا پشیمان شد و قدمی به عقب برداشت. اب دهان فرو داد… -سس… سلام…او… اومدی… م.. من… الان… ل… لباسم… عوض… می کنم……
رمان شیطان یاغی پارت 142 4.2 (115)1 ماه پیش۲ دیدگاه بهار ابرو بالا انداخت… -بابک بیشرف خفتم کرده که سکس می خواد پا ندادم دستش و یه راست مجرد تو شورتم…. تارا هم سری به تاسف تکان داد: کامران…
رمان شیطان یاغی پارت 141 4.4 (94)1 ماه پیش۲ دیدگاه اردشیر سرخ شده از این کنایه سنگین دسته مبل را محکم فشرد تا بتواند خونسرد باشد. پاشا همیشه استثنا بود…!!! -می تونستی زنت رو هم بیاری…؟! پاشا پا روی…
رمان شیطان یاغی پارت 140 4.3 (87)1 ماه پیش۳ دیدگاه پوک محکمی به سیگارش زد… -حواسم بهش هست…! بابک سکوت کرد. پاشا مطمئن بود و کسی نمی توانست منصرفش کند. ریختن خونی دیگر، جنگ بزرگی را به راه می…
رمان شیطان یاغی پارت 139 4.3 (100)1 ماه پیش۱ دیدگاه با نگرانی نگاهش به چشمان بسته افسونی بود که انگار قصد به هوش آمدن نداشت… اجزای صورتش را تک به تک گذراند و در آخر موهای پخش شده اش…
رمان شیطان یاغی پارت 138 4.3 (110)2 ماه پیش۲ دیدگاه افسون رنگش پرید و حرف زدن از یادش رفت. یاد دیشب و جیغ هایش افتاد. صدای التماس هایش را برای لذت بیشتر توی گوشش بود… -یادته دیشب چطور جیغ…