رمان هیلیر پارت ۱۴۶9 ماه پیش۱ دیدگاه به چشمای متحیر فکور لبخند افتخار آمیزی زدم و چشمامو بستم و خودمو سپردم دست دستای رویین! انگار داشتم راجع به بچم به بقیه پز می دادم. انگار داشتم…
رمان هیلیر پارت ۱۴۵9 ماه پیش۳ دیدگاه نمی تونستم الان برم ببینم چه خبره. ولی شیش دونگ حواسم موقع جور کردن وسایل پذیرایی و قهوه درست کردن پیش فکور و رویین بود! فکور با حرص گاهی…
رمان هیلیر پارت ۱۴۴9 ماه پیش۲ دیدگاه با ذوق دستشو کشیدم و گفتم: – پس شما از این به بعد منو دلیار صدا می کنید منم عمو معین تا بعضیا بیشتر فشار بخورن! قسمت…
رمان هیلیر پارت ۱۴۳9 ماه پیش۱ دیدگاه آره من حاج فکورو دعوت کرده بودم خونم. برای این که بیاد و ببینه رویین چطوری پیانو می زنه! بیاد و ببینه رویین بدون نقاب چقدر درخشان و زیبایست.…
رمان هیلیر پارت 1429 ماه پیش۱ دیدگاه رویین پرید وسط حرفم و گفت: – مخ مافوقمو نخور دل آ! بیا این درو باز کن. مخفیانه به فکور که مات و مبهوت بهم نگاه می…
رمان هیلیر پارت ۱۴۱9 ماه پیش۲ دیدگاه این یکی دیگه خیلی بیشتر از حد تصورش بود! به سرفه افتاد و خم شد تا شدید سرفه کنه. با پوزخند و بدون این که ذره ای…
رمان هیلیر پارت ۱۴۰9 ماه پیش۲ دیدگاه PART_704 جواب داد: – من تازه با رویین رو در رو آشنا شدم. هیچ وقت باهاش توی پادگان نبودم. غریدم: – داری عذر…
رمان هیلیر پارت ۱۳۹9 ماه پیش۱ دیدگاه رو کردم به حاج فکور و گفتم: – ام! سلام. خوبین شما؟ مات و مبهوت گفت: – سلام دخترم. رویین! تو مجرد مگه…
رمان هیلیر پارت ۱۳۸9 ماه پیش۳ دیدگاه – عاشق موهاتم! اصلا نمیتونم با موی کوتاه تصورت کنم. هیچ وقت کوتاهشون نکن، میدونی منظورم اینه که مثل بقیه… خیلی خاصه موهات! ابهتتو دوبرابر کرده! خندید…
رمان هیلیر پارت ۱۳۷10 ماه پیش۲ دیدگاه دوباره کوبیدم به بازوش و جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم: – رویین! قهقهه زد و گفت: – وای دلیار! نعنایی! اگه فک کنی…
رمان هیلیر پارت ۱۳۶10 ماه پیش۱ دیدگاه با خنده سر تکون دادم و گفتم: – باشه! باشه! حق با توعه. تا وقتی برسیم به شهر درباره پروژه دیزنی حرف زدیم. قرار شد…
رمان هیلیر پارت ۱۳۵10 ماه پیش۱ دیدگاه 🖤#PART_681 اومممم! چه تهدید جذابی! با خنده همون وسط جاده خاکی توقف کردم و گفتم: – نامرده اونی که نشون…! ولی هنوز حرفم…
رمان هیلیر پارت ۱۳۴10 ماه پیش۴ دیدگاه یکم صبر کردم و دوباره گفتم: – یه متحجر میشناسم که اگه اراده کنه، یه بلیط بگیره برای آمریکا و بره پیش خداوندگار پیانو میتونه…
رمان هیلیر پارت ۱۳۳10 ماه پیش۶ دیدگاه – مثلا کی؟ گفت: – اون روزی که با چمدتا سگ افتادم دنبالتو یادته؟ نیشخند زدم و گفتم: – آها اون…
رمان هیلیر پارت۱۳۲10 ماه پیشبدون دیدگاه پاشیدم! به معنای حقیقی کلمه شکافتم از خنده. رویین بیشعور فقط یه لبخند محو روی لباش بود. وسط وسط خنده، وقتی داشتم ریسه می رفتم خودشو…